آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

دوستانی پاکتر از آب روان

نازنین مادر ،میوه دل مادر آنقدر به گروه همسالانت و بچه های کوچک و بزرگ علاقه نشون می دی و با دیدنشون خوشحال می شی و بعد از رفتنشون از خاطراتشون با ذوق واسه مامان تعریف می کنی(البته به زبون مامان و پسری)که تصمیم گرفتم یه پست از دوستات بزارم،که هر زمان خواستیم سرکی به وبلاگتون بزنیم،از دیدن مجموعه دوستات لذت ببری. تمام ذهنم ،هستیم،وجودم،به شادی تو می اندیشدو بس.به هر کجا می روم با هر که دوستی می کنم،فقط برای شادی چهره توست ای سلطان قلب مادر. توصیفی از دوستانت نخواهم داشت ،چون فرشته ها جز خوبی چیز دیگری برای گفتن ندارند....همه عزیزندو دوست داشتنی و بی همتا برای والدینشون. هر نگاهت،جان تازه به جانم می افکند،ای امید قلب مادر. ...
25 اسفند 1392

هدیه نقاشی

نقاش این نقاشی یک بچه مهربون و دوست داشتنیست که هم ماه،هم با ادب و هم معاشرتی و بسیار باهوش و حرف گوش کن،خلاصه هر چی از خوبیاش بگم کم گفتم. او او.... این کودک کیست؟؟؟؟؟ کسی نیست جز آقا حسام نازنین ما،پسر عموی قند عسل شما.لطف کردن و این نقاشی رو واسه شما کشیدن..امضا هم کردن.انشاالله نامدار باشی و موفق عزیز زن عمو. الهه جون  حسام جون طاها جون....دوستتون دارم. ...
20 آذر 1392

بازی با همبازی

نمیدونم چرا باز این اینترنت ما نفتی شد؟!خدا می دونه چند بار این پست رو نوشتم و بابت قطع اینترنت چند بار مثل اسپند رو آتیش از عصبانیت بالا و پایین پریدم و حال با چه امیدی باز می نویسم؟؟؟؟ خدا رو شکر که از بازی فردی خارج شدی وبه سمت بازی دسته جمعی رو آوردی.البته که مختص سنت بوده تنها تنها بازی کردن وصد البته که دیگه واسه خودت مردی شدی ناز دونه ،دوردونه. با شرمندگی فراوان که سه هفته ای بیشتر از عمر این عکس می گذرد...    چقدر لذت بخش بود دیدار این دو نازنین.ای کاش همیشه عمر، کودک می ماندیم و هیچ وقت پی به تفاوت دختر یا پسر بودنمان نمی بردیم.همه با هم یکی بودیم و هم بازی.فعلا لذت ببرید از بازیه با هم . بعد از بغل گرفتن و ...
19 آبان 1392

داداشی

الهه عزیز خاله لاله(این اسمیه که الهه جون واسه من از بچگی گذاشته)،دیشب رو پیش من و دایی جون و به قول خودش داداشی جونش خوابید.البته در منزل مادر جون در رشت.کلی با عسل مامان بازی کردن وبعد پارک وبعد رفتیم خرید این لباسها.چقدر با هم قشنگ بازی می کردین.دلم یه خواهر واسه پسرم خواست مثل الهه خانومم. عمه جون و الهه جون خیلی دوست دارن و  همیشه با هدایا شون ما رو شرمنده میکنن. بوس بوس واینهم پسر ناقلای ما سوار بر سه چرخه ای که از خواهر جون به طاها جون به ارث رسیده.اونهم به خاطر علاقه زیادی که به داداشی شون دارن. رنگ صورتی متن بخاطر الهه عزیز خاله وهمیشه در گوشه وکنار دستهای پر محبت مامان جون که کنار توست و مراقب...
22 تير 1392

رفیق شفیق

طاهای نازنین مامان ،شما باعث افتخار من و بابا هستی.توی مهمونی تا آخرین دقایق هم خوش اخلاق و مهربونی ،طوری که هیچ کس باورش نمی شه خیلی خوابت می یاد.فقط مامان و بابا می فهمیم که چقدر شما ماهییییییییی و مراعات ما رو میکنی. اینم دوستهای شما در شب مهمونی.منزل آناهیتا جون،دختر خوب و مهربون.(ازسمت راست:مانیا-آنیتا)پایین هم فلفل مامان. الهی فدای اون ژست قشنگت بشم که مثل ژست مامانه البته وقتی کوچولو بودم . اینهم  رفیق وهمبازی شفیق آقا طاهای گل = آقا پرهام قند عسل اول طاها جون طعم جا کلیدی رو چشیدی بعد بخشیدی به پرهام جون تا اونم یه تستی کنه.انشاالله همیشه همینطور دست و دلباز باشی اکسیژن مامان. اینهم دو تا ...
14 تير 1392
1