آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

لغت نامه طاها جون

خدای من  بخاطر تک تک این کلمات که از زبان نازنین نگارم جاری می شود از تو سپاسگذارم.که اگر خواست تو نبود لذت شنیدن عایدم نمی شد واینها همش رحمت توست. الوووو            aloooo       گوشی دستت می گیری .راه میری و من عاشق   عاشق این الو گفتنتم. علی                      ali          بلند کردن.بالا بردن خوردش و هر وسیلهدیگر.منو بزار بالا مسی-سی(با گردن کج و دلبرانه)   si-msi &nb...
9 اسفند 1392

اولین پیرایش

زلف بر باد مده تا نَدَهی بر بادم                   ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر  سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم               طُره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم               غم اَغیار مخور تا نکُنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم           قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نَه بسوزی ما را  &nbs...
26 بهمن 1392

اولین شهر بازی

خدا رو شکر فرصتی یافتیم برای نوشتن.خدا رو شکر سفر اروپا نرفته بودیم،وگر نه معلوم نبود تا یکسال دیگر پستی  میداشتیم یا نه؟؟. باورکن یکی یدونه مامان،تو این مدت بی اینترنت بودم و گر نه اونقدرام سفر نرفته نبودیم ممنون از دایی جون و زندایی جون که علیرقم مشغله کاری  و درسی که داشتن باعث شدن یک عالمه خاطره خوش از سفرمون  به تهران داشته باشیم.واین اولین تجربه شما در سرزمین عجایب بود وچه خوش بودی و متعجب.... از اون همه رنگ و هیجان. در ادامه عکسهای طاهای من، از لذتت در بازیها خواهم گذاشت... فکر کن ،عصاره وجود مادر؛4 تا آدم گنده به بهانه شما سوار قطار شدیم.تنها بخاطر شاد  کردن دل شما،نه کودکی کردن خود...
18 دی 1392

یلدای سال 91

عزیزان روی گل شما به سرخی انار،شب شما به شیرینی هندوانه،خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا.پیشاپیش یلداتون مبارک.. زیباترین ،دلنشین ترین ،به یاد ماندنی ترین یلدایی که تا به آن روز داشتم ،یلدای سال  91 بود.تمامی دلیل این ترین ها تنها تو بودی و بس،طاهای من. مردی شدی واسه خودت،دونه انار من. شرح ماجرا از آنجاست که شب یلدای سال پیش،مصادف شد با جشن دندونی شماو همه فامیل خونه یک نفر جمع می شیم به رسم شب یلدا ،اینسال مادر جون قبول میزبانی کردن ،تا هم شب یلدا دور هم باشیم و همینطور جشن دندونی واسه شما بر گذار کنیم.روز قبلشم ،مامان جون واستون آش دندونی درست کردن.،که واقعا دستشون درد نکنه.و نتیجه شب یلدای دن...
27 آذر 1392

شیرینی قدم

با استناد به مدارک و شواهد موجود و با تکیه بر لطف خدای یگانه،اعلام می دارم ،که ای جان مادر قدمهایت مبارک،نازدونه مادر.پادشاه قلبم و امیدم. قرار بود این کیک زیباتر از این  جا پای ساده باشه،اما مثل اینکه حواس سازنده بجای زیبا درست کردن کیک رفت روی زیاد کردن وزن کیک.وتقریبا دو برابر سایز مورد نظر ما شد،اما خدارو شکر فکر کنم منظور کیک قدم رو لا اقل می رسوند.مهم شیرینی کام عزیزان بود ،که شیرین شد. در ادامه با هم خواهیم بود.... چقدر با غرور گام ور میداری و چقدر با مزه پاپا می کنی.صدها بار در حال راه رفتن بغلت گرفتم و از ته ته قلبم فشارت دادم ،چون همیشه منتظر بودم بدویی ،راه بری تا کلی بازی پر جنب و جوش کنیم،تا بهو...
25 آذر 1392

کدبانو

خدایا از این جمله تکراریم خسته نشو،چون می خوام بگم :یا رحمان شکرت. چطور می تونم از عشق به تو صحبت کنم در حالی که زبانم قاصر است و کلمات از توان بیانش عاجزند.پس تنها می گویم دوستت دارم ای خدا .دوستت دارم خالق طاهای من.دوستت دارم تا بی نهایت.خدایا ،تورا به اندازه خداییت ،که بی حساب است می پرستم و پسرم تو را به اندازه مخلوقیتت که بی مثال است،دوست می دارم.وقتی همه چیز خوبه ،ته دلت می لرزه که نکنه خدایی ناکرده کم شاکر خدای به این ماهی باشی. طاهای من ،دنیای من اگه می خوای همه چیز داشته باشی،فقط کافیه یکو داشته باشی،اونم خداست.به همین راحتی. می خوای دوربین رو از مامان بگیری....با این ژستت و کلمه مامانیییییه،چقدر راهت می گیری ای ن...
17 آذر 1392

اولین پارک

ممنون از سروش عزیزم که با بهانه گیریاش،باعث شد مامان نمونه و مهربونش،خاله حورای عزیز که یک خانم و مادر همه چی تمومن بیاردشون پارک. ایشونم لطف کردند و با ماتماس گرفتن و این شد که من و بابایی از خدا خواسته بردیمت پارک سر پوشیده.توی یک خونه قدیمی بود که دو تا خانم مسیولش بودند و قانونش این بود که بایستی بیشتر از یک ساعت نمی موندیم.فکر کنید انوقت چی می شد؟؟؟با والدینی که مییومدن و بجه هاشون رو رها می کردن و می رفتن سراغ کاراشون ... 24 آبان و کلی لذت غیر قابل وصف در چهره تو ای ماه روی من.و کلی انرژی گرفته شده از بابا.خودمونی بگم،بابا == غش. تو شُک بودی؛اینجا کجاست؟ بیشتر از همه عاشق این سرسره بودی و عین این پسر خلافای توی...
17 آذر 1392

اولین ایستادنها

عاشق و فدا و هلاک این ذوق و اشتیاق بعد از ایستادنتم ،ای زیباترین هدیه خداوند زیبا. هر وقت رو پاهات می ایستی،کلی خودت رو تشویق می کنی و همونطور سر پا،سر سری میکنی و تکونای دلبری میدی اون قد و بالای رعنات رو. هزار ماشاالله. ...
14 آبان 1392

تعطیلات عید غدیر

بعد از تقریبا یک ماه رفتیم دیار بابایی،که هم دیداری تازه کرده باشیم و هم این عید بزرگ رو از نزدیک خدمت بزرگترهامون تبریک گفته باشیم.کلی خوش گذروندی.پادشاهی می کنی دلبر نازم.چه دیار مامانی که یکی یک دونه ای و کلی خاطر خواه داری،چه دیار بابایی که نوه آخری و واسه بقیه نوه ها سر گرمی هستی و عاشقتن. کلی با پارسا بازی می کردی ،پارسا عزیز زن عمو دراز می کشید و شما هم سرتو می زاشتی رو شکمش و پارسا شکمش رو بالا و پاییین می برد خلاصه نفهمیدیم چرا اینقدر از این بازی لذت می بردی،اما مهم چیز دیگه ای بود،شما داشتی با پسر عموت بازی می کردی و مطمینا همین باعث اون همه خوشحالی بود. موقع حرکت به سمت رشت بارون شدیدی باریدن گرفت و شما واسه اولین بار ا...
12 آبان 1392