آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

روزمرگی های زمستان 96

[img:photos/file_64285.jpg] دخترم .بهار من ..شکوفه انار و به ..عاشق ورق زدن کتابهای مامانه..کتابی بدون تصویر رو چنان با دقت ورق می زنه گویا دنبال واژه مورد نظرش می گرده [img:AgADBAADTK0xG9jpQVDdLsUjREOey-c1IBoABETAwHT9KS5KsAUFAAEC] [img:AgADBAADTa0xG9jpQVAb1v5FffMKSG1bjxoABPDTwD29rDwtZEoCAAEC] [img:AgADBAADTq0xG9jpQVC-F_9rO3MC2k_IKhoABG1L_MX17zKp5TcEAAEC] میز ناهار خوری فقط اسمش ناهار خوریه.مدتهاست تبدیل شده به میز لگو..روزی رو در ذهنم ندارم که سراغش نرفته باشد این جان شیرین..می سازدو بازی طراحی می کند و می جنگدو پایان..خانه اسباب بازیها رو خالی کردم تنها برای خلوتش. .بزرگ شده این عصاره جان..باید جایی دنج برای خودش داشته...
8 مهر 1397

از رفیقهای شفیق و امنم

پنجره را باز می کنم تا کمی اکسیژن به دلم برسد.. تا عطر پاییز..حواسم را از نبودنت پرت کند... دلبندم! چند روزیست که با قدم های کوچکت،اولین گام های بزرگ شدنت را برمی داری.. و من..هنوز برایم سخت است پذیرفتن اینکه توبزرگ شده ای، دست خودم نیست عشق کوچک من! ساعتهایی که نیستی، خیالِ شیطنت های هر روزت...دیوانه ام میکند... صدایِ خنده های کودکانه ات درگوشم می پیچد، برمیگردم...ونیستی... چقدر این خانه بدونِ تو..به من نمی آید! چقدر جایِ بچگی هایت دراین خانه خالی میشود وقتی نیستی... مراببخش که اینقدر جنبه ی نبودنت را ندارم! قول میدهم به رویت هم نیاورم که لحظه های بدونِ تورا ..چندبار گریه میکنم... قول میدهم محکم باشم وهر روز صبح با لبخند به سمت...
3 مهر 1396

طاهای 4 ساله ما.

بنام خداوند مهربانیها گذشت..4سال و 9ماه از وجودت در وجودم..از مادر شدنم..با اولین ماه بارداریم تابه امروز چقدر حظورت پر برکت بود..چقدر روزهای زندگی رو برای ما شیرین کردی و خدا می داند بهترین انگیزه برای تغییر بودی برای مادر شدن،صبور شدن،کنترل خشم و بالا بردن علم و آگاهی و انگیزه ای بزرگ برای تلاش و مهربان بودن و .....هزاران تغییر دیگر... و این هم یک پست طولانی از یکسال با تو بودن.... روز کودک بود ..برای دیدن مدرسه طبیعت که نام دلچسبی داشت ،با دوستان راهی شدیم..روز روز تو بود شکوفه گیلاس من و از اونجا که مادر نمی تونه از روزی به این خوبی بگذره..با دیدن از نمایشگاه نقاشی یک کودک بنام سپهر که واقعا کارش عالی بود و نوازندگی ...
27 تير 1395

سپاس از خدا

کتاب قبل خوابمان را خواندیم..مامانی می شه یکی دیگه.. بله عزیزم..صدایمان را پیر می کنیم..بچه می شویم..گرگ بدجنس و ...هر چه در کتاب است صداگذاری می کنیم..آخر این میوه دل مادر،این شکوفه بهار نارنج مادر اینگونه بیشتر دوست می دارد..لبخندی می زند از سر کیف.. چالی می افتد بر لپش که مرا یاد لطف خدایم می اندازد..با هیچ چیز عوض نمی کنم این چال را.. پیکاسو مادر خودش را کشیده،فدای آن ستاره پیشانیت،ستاره قلب مادر.بهار 95 قبل از خواب و قبل از شنیدن لالایی شبانه  شکوفه انارم،که سوره یاسین است و در ادامه ختم قران مادر،سپاس می گوییم خدایمان را ،آن یگانه معبود بی همتا را،آنکه یادش آرام جان است.. مادر شروع کرد  :: ...
14 ارديبهشت 1395

آزاد و رها

"" اگر دوباره می زیستم ،زندگی را آسانتر می گرفتم..به مسافرتهای بیشتری می رفتم .از کوههای بیشتری بالا می رفتم..در فصل بهار زودتر پابرهنه بر روی زمین راه می رفتم،لذت می بردم و تا می توانستم کودکی می کردم،زیرا  فهمیدم شادی از خرد برتری دارد""       نویسنده آمریکایی  رادیوی عزیزمان،مونس سالهای جوانیمان در حال پخش بود ،البته نه اینکه الان پیر شده ایم.خیر ،هرگز.یک بانو هیچ وقت پیر نمی شود.این یک اصل است.  گوینده خوش صدا این مطلب رو از کتابی خواندن.خوشمان آمد ..حرف دلمان بود.. پس بی دلیل جگرگوشه دلمان را رها نکردیم بر روی شن و ماسه ،آن هم با پای برهنه.آن هم در فصل زمستان ..بهار که ...
13 ارديبهشت 1395

بهار زیبا می اید...

بنام خالق زیباییها.. بهار زیبا تو راهه..و این بهار برایمان زیباتر از قبل خواهد بود.ان شاالله،تنها به خاطر حضور سبز توست،صحبت می کنی به چه زیبایی،که تنها خدا داند و بس ..درٌ و گوهر از لبانت جاری می شود و قند در دل من و بابایی،آب.به همدیگه نگاهی می کنیم و از شوق سخنان زیبایت،لبخندی می زنیم از سر شوق.. دغدغه های قبل از عید رو دوست دارم.حال و هواش رو دوست دارم.بوی تازگی تو خونه ها موج می زنه.بوی خونه تکونی.فرشهای اویزون از تراس خانه ها،گل فروشهای کنار خیابان، گلهای همیشه بهار و پامچال و بنفشه های رنگارنگ،سنبل های خوش عطر روی هفت سین،بلوارهای پر گل خیابون و....دست فروشهای امیدوار به فروش شبهای عید..سبزه های گوناگون و ماهی های قرمز ،پری...
27 اسفند 1393

طاهای31 و 32 ماهه ما

بنام خدای بهار با تاخیری بس فراوان،بزرگتر شدنت ،مهربانتر شدنت،مونس و مرهم دلها شدنت،مبارک.خدا را شکر که هستیم و این روزهای سراسر زیبا را در کنار پدرت می بینیم ... کیک 50 امین سالروز تولد مامان جون عزیزتر از جانمان و جشن تولد ،هدیه خانواده سه نفری ما به مامان جون عزیز که خیلی بیشتر از اینها گردن ما حق دارن .12 بهمن 1393 هر چقدر تلاش کردم که به تبریک 31 ماه برسم،کم آوردم و بس دویدم و نرسیدم.آخه امسال بعد سه  سال یه خونه تکونی اساسی کردم و حسابی خونه و خودمون و کمد ها رو تکوندم،یه عزیزی می گفتن از خونه تکونی خوششون نمی یاد،اما با تمام کارها و خستگیهاش,عجب رسم زیبا و بجاییه ،که اگر نبود چه به روز خونه هامون می ...
27 اسفند 1393

بای بای پوشک و جملاتی زیبا

بنام او که حق است... انگاری همین دیروز بود که کلمات شیرینت رو تو وبلاگت تایپ می کردم...نفهمیدم کی این همه لغت و جمله یاد گرفتی و حالا تحویلم می دی....وااااااااااای خدای من ،خیلی شیرین صحبت می کنی و این دل من هزار تیکه می شه واسه هر جملت... راستی یادم رفت که بگم از اوایل بهمن شروع کردیم برای ترک پوشک،روزهای اول بسیار سخت ،اما خدا رو شکر بعد دو هفته اوضاع و احوالمون بهتره..اما هنوز کار داریم تا رسیدن به هدف.. بقل زبان شیرینت::مامانی من دیگه مردشدم،بزرگ شدم.بیبی نیستم مامان..غذا می خورم بزرگ بشم،پوشک نمی پوشم،آخه می خوام برم مدرسه .بله مامان؟؟.. بله جان شیرینم بله عشقم ،روحم،جانم.. :::و این هم جشن کوچکی با مزمون...
19 بهمن 1393

طاهای 30 ماهه ما

سلام نام خداست.. تنها با  وجود توست که می شود لحظه لحظه ها را زندگی کرد.می شود هر روز را به عشق شنیدن صدای دلربای تو آغاز کرد...می شودغم هارا فراموش کرد،در پس نقاب صورت و خنده را تحویل دنیا داد...دو سال و نیم است که حتی یک ساعت فارغ از یادن نبوده ام .همیشه از خود می پرسم..در حق خدای خالق تو چه کرده ام که این چنین هدیه ای بی مثال و شکوهمند به من هدیه کرده است؟؟...شکرانه این نعمت عزیز و دوست داشتنی چیست؟؟؟خدایا قاصرم ...می دانی قاصرم اما تنها می توانم بگویم خدایا هزاران بار شکرت..   با تاخیری فراوان ،سی ماهگیت مبارک ،شکوفه گیلاس مادر... این تصاویر مربوط هستند به جشن تولد  یک سالگی کیان ...
15 بهمن 1393