آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

ماه رمضان،شروعیست دوباره

سلام نام خداست.... شبهای قدر را دوست می دارم..نمی دانم اگر خداوند این شبهای عزیز و پر خیر و برکت را در 365 روز یکسال عمرمون قرار نمی داد با چه رویی سال جدید رو آغاز می کردم..عید فطر را بسیار دوست می دارم..برایم شروعیست دوباره..شاید شاید واقعا در این شبهای عزیز بخشوده نشوم ،اما من همیشه انسان امیدواری هستم..همیشه به رحمت و بخشندگی خالق مهربانم ایمان دارم..می دانم که این حال خوش بعد شبهای قدر ،از در رحمت اوست..پس امید به ببخشش دارم و حالم خوبتر از همیشه می شود... روزهایی که دل به غیبت نمی دهم و دعای خیر می کنم ،از بدیها متنفر تر از همیشه می شوم و عاشقتر از همیشه به زندگی نگاه می کنم و آنجاست که به نظم و دقت نظر و این همه حکمت خداوند...
10 تير 1395

پارک

بنام خدا  سلام. داخل پارک می شیم با جگرگوشه یمان..محتاط است .خاطره خوشی از پسر قلدر پارک نداره.من مادر می دونم چرا به سمت وسایل بازی نمی ره..اما چیزی نمی گم.دیدن لذت بازی بچه ها خودش لذتی داره.. پاپ کرن درست کردم با کره ،که اگر بچه ها و مامانهای کیسه بدست رو دید و هوس کرد،دم دستمون باشه وبا چند نکته پزشکی تقدیم دونه انارمان کنیم..مادری رد شد،ساک دستی چه عرض کنم یک کیسه زباله از انواع چیپس و پفک و هله هوله همراش بود. پسر جانمان تا چشمش به کیسه رنگ و وارنگ افتاد طلب پاپکورن کرد..ما هم خوشحال که چه آینده نگری کردیم .اولین پاپکورن رو تا به دهان بردیم،پدر بزرگ مو سفیدی با نوشون از راه رسیدن،یک لبخند به پاره تنمان ا...
31 خرداد 1395

اردیبهشت،بهشت خداست

بنام خدا تاریخ عکس :::بهمن 94 ساعت 6 صدای موبایلم برای خواندن نمازم بیدارم میکنه.توی دلم می گم فقط 5 دقیقه دیگه بخوابم،نه بیشتر ..شیطون خیلی خوب کارشو بلده..کور خوندی آقا..آهنگی واسه بیداری نمازم گذاشتم که عمرا با شنیدنش خواب بمونم. نماز صبح رو در اتاق پسرم می خونم..با زمزمه ای بلند.دعا و زیارت روز و بعد سوره واقعه...وضع بازار خراب است ،باید بیشتر از سابق سوره واقعه رو تلاوت کرد. عزیزی می گفتن هر زمان وضع جیبم خراب می شود،محال است این سوره مبارک رو بخونم و جواب نگیرم .. کلی کار عقب افتاده دارم اما وقتی نزدیک اتاقم می شم، انگاری پلکام سنگین می شن..اما نه.امروز نه..هوا عالیه..فوق العادست.بهاریه ،اردیبهشتیه.می فهمی ا...
12 ارديبهشت 1395

طاهای 29 ماهه ما

حرف برای گفتن بسیار زیاده  و خدارو شکر که به خاطر حضور نازنین تو،دغدغه هایم رنگ دیگری به خود گرفته اند.. یه جمله خوندم که خیلی تاثیر گذار بود : "وقتی فرزند به دنیا می اید،دیگر فرصتی برای اتلاف وقت نیست.".در این دو سال و 5 ماه و 11روز برای خیلی کارها وقت نداشتم،برای دیدن فیلمهای بی محتوای کره ای و شانصد قسمتی ترک ماهواره،برای لم دادنهای طولانی و صحبتهای تلفنی بی حد و حساب،برای دیدن فیلمهای تکراری ،برای فکر کردن به افکار پوچ و بی ارزش،برای دوستیهای نابجا ،برای غیبتهای شیرین و .... دلیل تمام این نبودنهای بد ،تنها تو بودی تو،ای خوب من..ممنونم از بودنت. اولین حضورت در نمایشگاه کتاب،که در ...
28 آذر 1393

تجربه ای تازه

بنام خدایی که تنها خداست. بعضی اوقات به خودم می گم بچگی کردم،و شایدم حماقت.بچگی از اون جهت که مثل یک کودک  که به مادرش اعتماد داره ،به پزشک شما اعتماد کردم و حماقت از اون باب که چرا به غیر از خدا به احدی اعتماد صد در صد داشتم... ماجرا از اون قرار بود که:::: دو ماهیه که حسابی درگیر آلرژیت بودم.از برف بی سابقه سال پیش ،دچار آلرژی شدی و تا تابستان امسال با مصرف دارو تحت کنترل بود،که با شروع فصل پاییز آلرژیت بدتر شد.طوری که هر ماه دو تا سه بار می بردمت پیش دکترت.خدا رو شکر هیچ علایمی جز آبریزش بینی نداشتی،اما دیدن مخاط بینی شفافت هر روز و هر روز بیشتر عذابم می داد و انقدر درگیر دارو دادنهای پی در پی بودم که&nb...
9 آبان 1393

دو سالگی بدون مَ مَ

بنام خالقی که لایق ستایش است... این تصویر پریچهر توست در اولین روز ماه مبارک رمضان،و اولین روز بدون مَ مَ.... و این کیک ::با اندوهی فراوان اما با عشقی بی مثال برای بزرگ مرد کوچک من در جشن بای بای مَ مَ... یه دل سیر شمع فوت کردی و هر بار با تمام وجودم واست دست می زدم،اما...اما توی دلم غوغایی بود بی مثال.آب پرتغال هم ،حاصل دست رنج دستان مهربان توست.. از مدتها قبل یعنی 14 ماهگیت تمام هم و غمم،دغدغه از شیر گرفتنت بود.آخه تموم دو سال زندگیت همیشه و همه وقت با مَ مَ خوابیدی ،حتی بلد نبودم طور دیگه ای بخوابونمت.ماههای آخر که هر از گاهی چشام پر از اشک می شد و بغض گلوم رو خفه می کرد.اما به خودم می گفتم ،اینهم راهیه که باید...
30 شهريور 1393

بیایید بیشتر دعا کنیم...

فیلمهای غزه خونم را به جوش می آورد.خونهای روی صورت شان،مادر هایی که بچه هایشان را از زیر آوار بیرون می کشند،انگار مرا انداخته وسط بیمارستان شلوغ غزه.خشک می شوم وسط آن شلوغی و همه اش به مادرانی فکر می کنم که به سقف بالای سرشان اعتمادی ندارند.معلوم نیست سقف بعدی که روی سر بچه هایشان خراب می شود،کدام است.فکر می کنم شاید او هم مثل من دعا می کند اگر قرار است بلایی سر بچه هایش بیاید ،اول خودش بمیرد... تلویزیون را خاموش می کنم .به سایت های خبری سر نمی زنم.....می خواهم نبینم،نشنوم،فکر نکنم ،تا گریه ام نگیرد.... متن کامل این نوشته سراسر درد را می توانید در وبلاگ مورد علاقه من ،با نام روزها مادرانه بخوانید...بیایید دعا کنیم برای کودکان پر ...
4 مرداد 1393

رمضان ،ماه محبوب من

دقت کردین...اصلا به این موضوع فکر کردین،اگه ماه رمضون رو نداشتیم چه به سر ایمانمون و دلامون می یومد؟قلبامون چقدر سخت می شد؟؟ چه به سر نمازهامون ،اعتقاداتمون و..... حالا  بماند برنامه های بسیار تاثیر گذار تلویزیون که ما رو به سمت انسانیت و مهربانی و گشاده دستی و....سوق می ده.تو ماه رمضون احساس می کنم تازه به انسانیت نزدیک شدم... هر سال تو همین ماه عزیزه که می فهمم شکم گرسنه یعنی چه؟بماند که بعد از افطار جبران همه دقایق خالی بودن شکممون رو می کنیم...و امید به بعد از افطار داریم وبس ..اما گرسنه واقعی چه؟؟؟؟ او که روزهاست که گرسنه است.!!!!... قبل فرا رسیدن این ماه پر خیر و برکت درگیر مسَله کاری بیرون از منزل بودیم و بسیار ...
9 تير 1393

شروع تابستان تو ...

بنام خداوند خالق زیباییها... (این کلاه کودکی بابایی جونه،واسه همین خیلی دوستش داری.و دست به دست از بابایی به پارسا جون.از پارسا به الهه جون .از الهه به شما رسیده.عکس مربوط به اوایل بهاره) همیشه عاشق بهار بودم و هستم و با یاداین فصل زیبا عطر خوش بهارنارنج در وجودم می پیچد و هوای دلپذیر و روحی نو...اما با حضور نازنینت،تابستان رنگ دیگری یافت،خنکای جانم شد و 9 ماه انتظار برای فرا رسیدن تابستان و تیر ماه حظور تو ،معنای انتظار حقیقی را برایم تدایی کرد. ای کاش، ای کاش، انتظار آقامون را همینگونه می کشیدم.اما افسوس و صد افسوس و تاسف از منِ منتظر ظهور.بماند شرمندگیم از خدایم و آقایم،صاحب الزمان..... روزهای خوش و خاطره انگیزی...
1 تير 1393