آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

پند 13

1393/6/12 13:04
نویسنده : ماما شقایق
346 بازدید
اشتراک گذاری

تجربه ای که در ادامه با هم میخوانیم، نه یک تجربه ی مادرانه که تجربه ای تلخ برای هر قشر از جامعه خواهد بود. تجربه ای که اگر زود جلویش را نگیریم، در آینده ای نه چندان دور شاهد جسمهایی خواهیم بود به نزدیکیِ هم ولی با دلهایی بسیار دور از هم. و یا اگر در بهترین حالتش تصور کنیم، و تمام زوایای استفاده را بدانیم، نمی دانیم که با دست خودمان داریم آتشی به خرمنی میزنیم که قرار است بچه هایمان در آن رشد کنند. جامعه ای که داریم با دست خودمان به ویرانی تبدیلش می کنیم و برای نابودی اش دست به دست بیگانگانی می دهیم که هدفی جز دست یافتن به خاک و ناموس و جان ما را ندارند.

با این مقدمه بریم ادامه ی مطلب...

وارد خانه شد. چند ساعتی منتظرش بودم میخواستم با او حرف بزنم، اما تصمیم داشتم اول بگذارم کمی استراحت کند و بعد حرفم را بگویم. با آمدنش حال و هوای خانه تغییر کرد. یک سلام بلند و یک روی مهربان.

همیشه همین‌طور به خانه می‌آید. من هم به استقبالش رفتم. از بوی غذا گفت که هوش از سرش برده و من هم با خنده گفتم باید دو ساعتی صبر کند. چند کلامی بیشتر حرف نزده بودیم که صدای زنگ وایبرش آمد و او با عجله موبایلش را از جیب بیرون آورد و همان‌طور که با من حرف می‌زد، به خواندن پیام مشغول شد، اما نمی‌دانم چه چیزی در پیام نوشته شده بود که به وسط جمله نرسیده، آخرش را نقطه‌چین گذاشت و روی نزدیک‌ترین مبل نشست و شروع به خواندن کرد. چند وقتی است کل معاشرت ما همین چند لحظه ورود او به خانه است تا قبل از این‌که به وایبر وصل شود، قبل از این‌که برود سراغ پیام‌هایش در شبکه‌های اجتماعی دیگر.

حس می‌کنم شوهرم با همه مردم شهر به خانه می‌آید. دیگر خلوتی برایمان نمانده. اگر بخواهد حرفی هم بزند با آب و تاب، لطیفه جدیدی ​ از پیام‌های وایبر برایم می‌خواند و من هم لبخند تلخی می‌زنم به یاد روزهایی که از اتفاق‌های اداره‌اش می‌گفت و تمام قندهای دنیا در دلم آب می‌شد.

اما امشب باید بر این رقیب پیروز شوم. کلی حرف نگفته دارم. باید با هم حرف بزنیم. از او می‌خواهم تلفن همراهش را کنار بگذارد و اجاز دهد همراه لحظات او بشوم. از او می‌خواهم وقتی با هم هستیم، به چشمانم نگاه کند.

سال‌ها قبل وقتی هنوز اتاقک‌های زردرنگ تلفن همگانی در خیابان‌ها دیده می‌شد، خانه‌های زیادی تلفن نداشتند. گاهی در یک کوچه یک خانه تلفن داشت و همه از آن استفاده می‌کردند. بعد کم‌کم سر و کله تلفن در خانه همه‌مان پیدا شد.

اگر آن روزها به ما می‌گفتند روزی هر کدام از ما یک تلفن برای خود خواهیم داشت که با آن به هر کجا بخواهیم، می‌توانیم برویم و همیشه در دسترس هستیم، بیشتر شبیه یک شوخی بود؛ شوخی‌ای که این روزها از نان شب جدی‌تر شده است.

قصه همراه دوم زندگی‌مان هم بی‌شباهت به اولی نبود. همراه دوم، رایانه یا همان کامپیوتر معروف بود. در مهم‌ترین جای خانه قرار گرفت. بعد کم‌کم وارد اتاق‌های شخصی‌مان شد و بعد آن​قدر مهم بود که همه اعضای خانواده نمی‌توانستیم از یک سیستم استفاده کنیم.

آمدن تبلت و تلفن همراهی که می‌توانست کار مهم وصل شدن به دهکده جهانی را به‌عهده بگیرد، این مشکل زندگی‌مان را هم حل کرد. حال دیگر همیشه در دسترس هستیم، اما آن​قدر در دسترس دوست و آشنا و غریبه و افراد ندیده حتی در آن طرف کره زمین قرار گرفته‌ایم که کمتر در دسترس خودمان و نزدیک‌ترین افراد زندگی‌مان قرار می‌گیریم.

به برکت شبکه‌های اجتماعی که هر روز به تعداد آنها اضافه می‌شود، سرمان شلوغ‌تر شده است. نمی‌توان وایبر داشت و از اینستاگرام غافل بود یا هر دوی اینها را داشت، اما لاین و تانگو را مورد بی‌مهری قرار داد. ما می‌خواهیم همه جا باشیم و در حقیقت هیچ کجا به صورت واقعی نیستیم.

نمی‌خواهم منکر فواید برخی از این شبکه‌ها شوم، اما موضوع از جایی مشکل پیدا می‌کند که خط قرمزی برای استفاده از اینها نداریم. از صبح که چشم باز می‌کنیم، به جای آن‌که کنار پنجره برویم و به آسمان نگاه کنیم و خدایمان را شکر کنیم، برای درک نعمت یک روز دیگر، پنجره تلفن همراهمان را چک می‌کنیم تا در وایبر و فضاهای دیگر، پیغام‌های شبانه دوستان را بخوانیم.

اگر اینترنت دائم نداشته باشیم تا رسیدن به سر کار و وصل شدن به وای‌فای، مثل معتادان کلافه‌ایم. وقتی به خانه برمی‌گردیم هم به جای گذراندن وقت با عزیزترین افراد زندگی‌مان، مشغول خواندن لطیفه‌های بعضا تکراری، جملات معروف انسان‌های بزرگ و پیام‌ها و گروه‌هایی می‌شویم که شاید یک ربع وقت صرف آنها کردن، خالی از لطف و تنوع نباشد، اما بیشتر از آن فراموش کردن یک مساله مهم است؛ وقت با هم بودنمان کمتر از آن است که فکرش را می‌کنیم.

البته ما انسان‌ها خیلی زود راه‌حل‌هایی برای چنین مشکلاتی پیدا می‌کنیم؛ مثلا زن و شوهرهایی که برای هم در این فضاهای مجازی از اتاق روبه‌رو شکلک قلب می‌فرستند یا جملات عاشقانه برای یکدیگر فوروارد می‌کنند. فرزندان هم که هنوز خواندن و نوشتن یاد نگرفته‌اند، مجهز به انواع بازی‌های رایانه​ای و تبلت می‌شوند تا از والدین خود عقب نمانند.

این روزها علاوه بر دیدن خانه خودم که هر کدام‌مان وسیله‌ای در دست در دنیای خود سیر می‌کنیم، دیدن جمع دوستانه و فامیل که باز هم خیلی‌ها گوشی به دست در دنیای مجازی خودساخته‌شان قدم می‌زنند، مرا می‌ترساند؛ ترس از روزهای پیش رو که هر کدام از ما تنها بمانیم و مجبور شویم تغییرات چهره عزیزانمان را در عکس‌هایی که به اشتراک می‌گذارند، جستجو کنیم و آن​قدر گوشی و لوازم ارتباطی در دستانمان باشد که فرصتی برای گرفتن دست یکدیگر نداشته باشیم. می‌ترسم حرف‌های خوبمان ته بکشد و روابطمان سست شود. بهترین چیز برای فرار از تنهایی‌های اینچنینی، جدی نگرفتن دنیای مجازی است. این دنیا به زندگی ما آمد تا به دنیای واقعی‌مان کمک کند و کارهایمان بهتر انجام شود و فرصت بیشتری برای با هم بودن داشته باشیم. قرار نبود این​قدر پررنگ شود که جای همه چیز را پر کند.

اگر هزاران دوست همیشه آنلاین هم پیدا کنیم، نمی‌توانند جای یک گفت‌وگوی صمیمانه با همسرمان را بگیرد. اگر خودمان گرفتار این دنیا شویم و ندانیم چگونه وقت و روابط را مدیریت کنیم، دومین قربانی بعد از ما، فرزندانمان هستند که از دستشان می‌دهیم. چند روز پیش در یکی از همین شبکه‌ها، مطلبی به طنز نوشته شده بود که فرد نوجوانی می‌گفت: امروز اینترنتم قطع شده و مجبور شدم با خانواده وقت بگذرانم، به نظرم آدم‌های خوبی هستند؛ هرچند این مطلب طنز بود، اما تلخی یک واقعیت را به رخ ما می‌کشید.

اگر برای با هم بودن وقت نگذاریم، غریبه‌هایی می‌شویم که هر روز صبح کنار هم چشم باز می‌کنیم و هر شب کنار هم چشم می‌بندیم؛ همین.غمگین

منبع: مادرانه

__________________________________________________

در ادامه باید از مضراتِ دیگر شبکه ی اجتماعیِ وایبر بگوییم که:

این روزها روی گوشی هر کسی که نگاه میکنی این چشم و گوش صهیونیستی رو می بینی، جالب اینه که باید برای نبودنش روی گوشی خودت دلیل بیاری و جواب پس بدی نه برای بودنش! وقتی هم به دوستت میگی که این یه نرم افزار صهیونیستی و جاسوسی هست و من روی گوشی خودم نصب نمی کنم با لحن خاصی میگه «ما که کاره ای نیستیم و اطلاعاتی نداریم که بخوان جاسوسی ما رو بکنن»، واقعا ما چقدر خودمون رو کم ارزش تصور می کنیم و اونا کوچکترین اطلاعات ما رو چه با ارزش حساب می کنن...

شاید بدونید اما باز هم می گیم که برنامه وایبر توسط یک کارآفرین آمریکایی - اسرائیلی به نام تالمون مارکو  که مدیریت شرکت وایبر رو بر عهده داره، طراحی و ساخته شده که این شخص به مدت چهار سال در ارتش اسرائیل سابقه خدمت داره و مدتی هم به عنوان مدیر اجرایی بخش اطلاعات در هسته مرکزی ارتش این کشور فعالیت داشته. بررسی گذشته آقای تالمون مارکو نشون می‌ده که ایشون در زمینه تولید جاسوس‌افزارها، ویروس‌های دانلودکننده اطلاعات و برنامه‌های هک هم از سابقه طولانی برخورداره!

راستی تا حالا به این فکر کردید که این برنامه با چه هدفی اینهمه خدمات رو به صورت رایگان در اختیار کاربرانش میذاره؟ به گفته ی آقای نریمانی راد با نصب نرم افزارهایی مثل وایبر شما این اجازه رو می‌دید که اطلاعات تماس، تاریخچۀ تماس‌هاتون، پیام‌های کوتاه، موقعیت تقریبی و دقیق شما و … رو، نرم افزار وایبر دسترسی داشته باشه. تمام این اطلاعات از طریق اینترنت اپلود می‌شه. بنابر این یه گراف خیلی بزرگ از افرادی که همیدگه رو می‌شناسن در اختیار شرکت‌های خارجی قرار می‌گیره. با پردازش اطلاعات متنی و غیره هم خیلی اطلاعات دیگه به اون‌ها داده می‌شه. با اطلاعات مکانی شما در طول روز به تدریج محل کار، زندگی و سایر فعالیت‌ها مشخص می‌شه. از کنار هم قرار دادن همه این اطلاعات می‌شه فهمید از نظر مکانی افراد با چه تفکرهایی در کجاها زندگی می‌کنن و حدودا چطوری فکر می‌کنن. بنابر این اگه قرار بشه برای یه منطقه یا کشور برنامه ریزی بلند مدت بشه که اون‌جا رو بهم بزنن، می‌دونن روی چه گروه‌هایی میشه حساب کرد و چه جاهایی پتانسیل سرمایه گذاری داره و از چه محتوایی می‌شه برای بهم زدن اون‌جا استفاده کرد و

این یعنی قوی تر کردن دشمن از نظر اطلاعاتی اون هم در زمانی که ما تو کشور ساده‌ترین آمارها رو نداریم(=اطلاعات درآمدی)

واقعا به چه قیمتی داریم اینهمه اطلاعات رو به دشمن می فروشیم؟

درسته شاید خیلی خوبی ها هم بتونیم برای این نرم افزارها ذکر کنیم اما امیدواریم حداقل کمی هم درباره ی ضررهاش بدونیم و با آگاهی بیشتری از این تکنولوژی ها استفاده کنیم و حداقل بفهمیم داریم چیکار می کنیم...

شاید کمی از کارتون بچگی هامون عبرت بگیریم و بلایی که سر پینوکیو اومد سر ما نیاد!...

 

برگرفته شده از سایت بسیار مفید مدرسه مامان ها

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)