آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

ماشین در ماشین

با قسمتی ازهدیه تولدی که مادر جون پیش پیش به شما دادن واست یه ماشین خریدیم که این تنها چیزی بود که به قدوقوارت می خورد.بابا جون با اینکه روزه بودن وخسته اما صبوری کردن و گشتیم فقط فقط به خاطر خوشحالی شما،تا این رو پیدا کردیم.ناگفته نباشه تنها کسی که بابا واسش خسته نیست شمایی طاهای بابا،پادشاه زندگی ما.با نگاه به صورت ماهت، لذت داشتنت رو در چشمهای بابا میشه فهمید. حالا مگه پایین می یومدی؟؟؟ناچارن سوار بر ماشینتون شما رو سوار ماشین کردیم.می گم فلفلی ،شما بگو نه.هستی دیگه مامان.وای که هلاک خوشحالیتیم.به عشق خندههات زندگی میکنیم. ...
20 تير 1392

رفیق شفیق

طاهای نازنین مامان ،شما باعث افتخار من و بابا هستی.توی مهمونی تا آخرین دقایق هم خوش اخلاق و مهربونی ،طوری که هیچ کس باورش نمی شه خیلی خوابت می یاد.فقط مامان و بابا می فهمیم که چقدر شما ماهییییییییی و مراعات ما رو میکنی. اینم دوستهای شما در شب مهمونی.منزل آناهیتا جون،دختر خوب و مهربون.(ازسمت راست:مانیا-آنیتا)پایین هم فلفل مامان. الهی فدای اون ژست قشنگت بشم که مثل ژست مامانه البته وقتی کوچولو بودم . اینهم  رفیق وهمبازی شفیق آقا طاهای گل = آقا پرهام قند عسل اول طاها جون طعم جا کلیدی رو چشیدی بعد بخشیدی به پرهام جون تا اونم یه تستی کنه.انشاالله همیشه همینطور دست و دلباز باشی اکسیژن مامان. اینهم دو تا ...
14 تير 1392

یک نگاه و یک دنیا

    نازنینم انشاالله هیچ وقت واست پیش نیاد که تو دلت یه کمی غم باشه و دلت بخواد عزیزات بیشتر از همیشه بهت محبت کنن.مثلاٍَ وقتی بیماری یا دلتنگی یا....اونوقت بدون به اولین کسایی که میتونی اعتماد کنی ما هستیم. بابا و مامان. طاها جونم ،عشق من،زندگی من،روح من،جان من،امروز وقتی از خونه مامان جون اینا بر میگشتیم و در حالی که مامان کسالت داشتم و به سختی بغلت گرفته بودم ،دستت رو گذاشتی روی گونم،صورتم رو گرفتی سمت خودت وتا 5ثانیه به چشمام خیره شدی.با چشمات طوری به چشمام نگاه میکردی که قند توی دلم آب شدنگاهی که تا این لحضه ندیده بودم و در آخر لبخندی زدی به زیبایی تمام دنیا.اینقدر نگاهت و لبخندت مهربون و سر شار از عاطفه بود که تم...
11 تير 1392

بدون عنوان

هر زمان مامان برم بیرون دلم نمی یاد بدون خرید واسه قند عسلم برگردم،نه اینکه ول خرج باشم ،نه، دیر به دیر می رم بیرون .سری دوم که رفتم دکتر و تونسم رو پام وایسم این لباسو  واست خریدم،درمان من،جون من مبارکت باشه. الهی مامان قوربون این مدلی نشستنت بشم .وای که چقدر دلم میخواد بچلونمت.تازه چند روزیه که نشسته واسه خودت این ور اون ور می ری. ا ین سبد زرد رنگ و وسایل داخلش اسباب بازی مامان بودن از اولین وعزیزترین اسباب خاله بازی مامان.با عشق تقدیم به شما،طاهای عزیزتر از جانم.   ...
10 تير 1392

عاشق کنترل

عسل مامان ،ناقلای من مدتها در کمین کنترل بودی تا اینکه چشم مامان رو دور دیدی و رفتی سراغ کنترل.با چه ژستی مثلاَ کانال عوض می کنی(آخ که میخوام فشارت بدم) فلفل مامان وقتی منو دیدی شروع کردی به دلبری.... وخلاصه تیر رهایی وسر کج کردنت که دیگه هیچ راهی جز در اغوش گرفتن وبوسیدنت واسه این دل عاشقم باقی نمی زاره.قربون این ناقلاییت می شم من زندگی من.       ...
7 تير 1392

اولین فرمان

بدون کمک بابا وبا چه غروری فرمون ماشین رو سفت نگه داشته بودی و هر از گاهی به مامان نگاه می کردی و از ذوق مرد شدنت میخندیدی. نا گفته نمونه که فقط تو شهرک خودمون این حق رو داشتی(حفظ سلامتیت بزرگترین وظیفه مامان و باباست)پس تا بزرگ شدنت ،بای بای فرمون ماشین و بای بای جلو نشستن. ...
2 تير 1392

عشق و میوه عشق

وقتی آدم عاشق باشه،وقتی از صمیم قلبت همسرت رو دوست داشته باشی،وقتی خدای مهربون این همه لطف در حقت میکنه که چنین برکتی بهت میده،آخه آدم چطور روش میشه فقط بگه خدایا شکرت!!!! خدایا بخاطر هر دوتاشون وهر چی که بهم دادی شکر َ   ...
29 خرداد 1392