یازدهمین ماه تولد زندگی و نقاش بزرگ
زندگی ما عشق ما ،تولد 11ماهگیت مبارک.وای که چقدر زندگی در کنارت لذت بخشه.بابا و مامان ازته ته ته قلبمون دوست داریم. پسرم، این آثارهنری زیبا و بسیار پر زحمت رو در روز تولد 11ماهگیت کشیدی.عززززززززززززیزم هنرمند مامان.چرا پر زحمت؟؟ چون واسه گرفتن ماژیک به هر دری زدی، غور غور و گریه الکی وسر کج کردن(ناز کردن)و....... و این شد اولین نقاشی شما. ...
یا حق
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان وگردان سپهر فروزنده ماه و ناهید ومه ...
نویسنده :
ماما شقایق
0:28
نیش واقعاًٌ نیشه
وای خدای من،حسابی این دندون نیش قند عسلم و مامان شقایق رو خسته کرده.آخه پس کی در می یاد.دیگه فکر نکنم چیزی از اسباب بازیها و وسایل دورو برت باقی مونده باشه که طعمش رو نچشیده باشی. اونم با تموم زورت. تموم سعی بابا ومامان اینه که ،هر کاری از دستمون بر می یاد انجام بدیم بلکه کمتر درد رو حس کنی،اینه که با هر سازی میزنی ما هم میرقصیم .خیلی کم اشتها شدی،نازنینم.هر روز نهار وشام مفصل ومغزی واست درست می کنم،اما افسوس.... اینجا بعد از مدتها باب دل مامی غذا خوردی ومن هم از ذوق گذاشتم هر کاری دلت می خواد انجام بدی. خدا کنه هر چه زودتر دندون نیشت درآد،چون به ازای هر 8مروارید سفیدت، مامان ساعتهای زیادی بی خوابی کشیدم. با تموم خس...
شروع خاطرات مصور
با تمام خستگی که از شب قبل به خاطر بیدار موندن آقا طاها در چشمانم موج می زنه اما دلم نیومد چنین ماه وشب زیبایی رو نادیده بگیرم ،ماه رسول اکرم و شبی که شادی در منزل اهل بیت پیامبر(ص) موج میزنه،شب میلاد سید شهدا،آقا امام حسین (ع)رو بهانه ای زیبا برای شروع نوشتن وبلاگ پسرم قرار دادم و شروع میکنم به ثبت خاطرات مصور قند عسلم، طاها ی مهربون و دوست داشتنیم تا روزی که این امانت رو تحویل عزیز دلم، طاها م بدم . انشاالله که خیر باشد. خدایا با یاد تو و به یاری تو آغاز می کنم. پسر گلم ، 10ماه و 25 روز از زیباترین روزهای زندگیمون در کنار تو،با برکت ترین هدیه خداوند بر ما سپری شد و چیزی جز خاطرات شیرین بر جای نگذاشت.لحظه لحظه در کنار تو بودن ...
بدون عنوان
هر وقت بابا جون رو می بینی واسه بغلش جیغ میکشی.نا گفته نمونه که بابا جونم خیلی دوست داره وهمیشه باهات بازی میکنه. اولین روز این لباست. واین آقا طاها در ارتفاعات...............همراه با بابابزرگ (فاتح ارتفاعات). ...
اولین بهار زندگی
بعد از کلی لباس گرم پوشوندن،و24 ساعته لباس رو کم و زیاد کردن وای که چقدر یک بادی خالی میچسبه،مخصوصاُ وقتی یک زمستون سخت با کلی بیماری رو پشت سر گذاشته باشیم. این مبل کوچولو رو بابا حمید موقع برگشتنمون از رشت واسه آقا طاها خریدن،قند عسل کلی رو مبلش احساس غرور و بزرگی مکنه. واااااااااااااااااااااااااااااای که قربون اون خندت بشم ،مهربونم.دیگه چی از خدا می خوام وقتی شما رو دارم .(منظورم طاها جون و بابا جونه ) . مامان عاشق این ژستاتم،نااااااااااااااازنینم . 92/3/12 ...