اولین بهار زندگی
بعد از کلی لباس گرم پوشوندن،و24 ساعته لباس رو کم و زیاد کردن وای که چقدر یک بادی خالی میچسبه،مخصوصاُ وقتی یک زمستون سخت با کلی بیماری رو پشت سر گذاشته باشیم. این مبل کوچولو رو بابا حمید موقع برگشتنمون از رشت واسه آقا طاها خریدن،قند عسل کلی رو مبلش احساس غرور و بزرگی مکنه. واااااااااااااااااااااااااااااای که قربون اون خندت بشم ،مهربونم.دیگه چی از خدا می خوام وقتی شما رو دارم .(منظورم طاها جون و بابا جونه ) . مامان عاشق این ژستاتم،نااااااااااااااازنینم . 92/3/12 ...