آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

شیرین کاری

خدایا فقط خودت می دونی که با این نگاه قلبم میشه پر از عشق مادری.فدای اون نگاه مهربونت ، خوش اخلاق مامان.خرگوش من. فدای خندهههههههه هات.                                بعد از مدتها امروز صبح در حال بیداری ناخوناتو گرفتم.وشما واسه اولین بار قیچی ناخنت رو دیدی. وحالا بعد از ظهر وقتی قیچی کوچولو خیاطی رو دستم دیدی ازم خواستی ونتیجه این شد::: چطوووووووووووور جلوی خودم رو بگیرم.آخه من مردم واسه اون دست و پای توپولیت .آخه یه روز منو با این کارات میکشیییییییییی...
7 مرداد 1392

تعطیلات آخر هفته

از برق چشات می شه فهمید که چقدر سرزمین پدریت رو دوست داری.هم زادگاه بابایی و هم خویشاوندان بابایی همشون دوست داشتنین.عین خود بابایی .از مادر جون مهربون شما بگم که واسه بیدارشدن شما منتظر پلک نیمه باز شما می شینن وبا کوچکترین علایم بیداری شما رو در آغوش می گیرن... 9 (این عکس دز اردیبهشت ماه گرفته شده .واسه مامان ژست نگرفتی چون تو چرت بودی قند عسلم.اون موهای نانازم موهای الهه جون خالست). از بچه های عمو جونا و عمه جون بگم که خیلی دوست دارن و واسه بودن بینشون و ورجه ورجه کردن و بازی باهاشون حسابی هیجان زده میشی .تازه بعضی اوقات یادت می ره یه بابا و مامانیم داشتی .ماهم از بازیت و خوشحالیت لذت میبریم و از دور چشمان مراقب بابا و مامان ...
4 مرداد 1392

واکسن 1سالگی

چقدر نگاه کردن به بازیت شیرینه.انگاری این دقایق از عمرم کم نمی شه.وباز یاد آور این لطف بزرگ الهی. خدایا شکرت. چند ساعت بعد از واکسیناسین .. هر صبح ،چشمانم رو به عشق دیدن روی ماهت باز می کنم.برق چشمان من.نور چشمان من.طاهای من. مثل یک مرد با واکسنت کنار امدی. و مثل یک مرد به روی خودت نیاوردی ومن چقدراز شب قبل غصه این واکسنت رو خوردم ،مثل همیشه.و خدا رو هزاران بار شکر که آقای رزاقی که زحمت واکسیناسیون شما همیشه با ایشون بوده این بار هم عالی واکسن زدن.ممنون از لطفشون. آخییییییییییییییش .حالا تاواکسن 18ماهگیت فرصت زیاده. دستی که بردی بالا،همون دست واکسن شده هست. مامان قربون دستت،نفس من. این ن...
31 تير 1392

یک نگاه و یک دنیا

    نازنینم انشاالله هیچ وقت واست پیش نیاد که تو دلت یه کمی غم باشه و دلت بخواد عزیزات بیشتر از همیشه بهت محبت کنن.مثلاٍَ وقتی بیماری یا دلتنگی یا....اونوقت بدون به اولین کسایی که میتونی اعتماد کنی ما هستیم. بابا و مامان. طاها جونم ،عشق من،زندگی من،روح من،جان من،امروز وقتی از خونه مامان جون اینا بر میگشتیم و در حالی که مامان کسالت داشتم و به سختی بغلت گرفته بودم ،دستت رو گذاشتی روی گونم،صورتم رو گرفتی سمت خودت وتا 5ثانیه به چشمام خیره شدی.با چشمات طوری به چشمام نگاه میکردی که قند توی دلم آب شدنگاهی که تا این لحضه ندیده بودم و در آخر لبخندی زدی به زیبایی تمام دنیا.اینقدر نگاهت و لبخندت مهربون و سر شار از عاطفه بود که تم...
11 تير 1392

عاشق کنترل

عسل مامان ،ناقلای من مدتها در کمین کنترل بودی تا اینکه چشم مامان رو دور دیدی و رفتی سراغ کنترل.با چه ژستی مثلاَ کانال عوض می کنی(آخ که میخوام فشارت بدم) فلفل مامان وقتی منو دیدی شروع کردی به دلبری.... وخلاصه تیر رهایی وسر کج کردنت که دیگه هیچ راهی جز در اغوش گرفتن وبوسیدنت واسه این دل عاشقم باقی نمی زاره.قربون این ناقلاییت می شم من زندگی من.       ...
7 تير 1392

نیش واقعاًٌ نیشه

وای خدای من،حسابی این دندون نیش قند عسلم و مامان شقایق رو خسته کرده.آخه پس کی در می یاد.دیگه فکر نکنم چیزی از اسباب بازیها و وسایل دورو برت باقی مونده باشه که طعمش رو نچشیده باشی. اونم با تموم زورت. تموم سعی بابا ومامان اینه که ،هر کاری از دستمون بر می یاد انجام بدیم بلکه کمتر درد رو حس کنی،اینه که با هر سازی میزنی ما هم میرقصیم .خیلی کم اشتها شدی،نازنینم.هر روز نهار وشام مفصل ومغزی واست درست می کنم،اما افسوس.... اینجا بعد از مدتها باب دل مامی غذا خوردی ومن هم  از ذوق گذاشتم هر کاری دلت می خواد انجام بدی. خدا کنه هر چه زودتر دندون نیشت درآد،چون به ازای هر 8مروارید سفیدت، مامان ساعتهای زیادی بی خوابی کشیدم. با تموم خس...
26 خرداد 1392

شروع خاطرات مصور

با تمام خستگی که از شب قبل به خاطر بیدار موندن آقا طاها در چشمانم موج می زنه اما دلم نیومد چنین ماه وشب زیبایی رو نادیده بگیرم ،ماه رسول اکرم و شبی که شادی در منزل اهل بیت پیامبر(ص) موج میزنه،شب میلاد سید شهدا،آقا امام حسین (ع)رو بهانه ای زیبا برای شروع نوشتن وبلاگ پسرم قرار دادم و شروع میکنم به ثبت خاطرات مصور قند عسلم، طاها ی مهربون و دوست داشتنیم تا روزی که این امانت رو تحویل عزیز دلم، طاها م بدم . انشاالله که خیر باشد. خدایا با یاد تو و به یاری تو آغاز می کنم. پسر گلم ، 10ماه و 25 روز از زیباترین روزهای زندگیمون در کنار تو،با برکت ترین هدیه خداوند بر ما سپری شد و چیزی جز خاطرات شیرین بر جای نگذاشت.لحظه لحظه در کنار تو بودن ...
22 خرداد 1392