آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

تجربه های مادرانه

وای که چقدر حرف دارم واسه گفتن و چه حیف که فرصتی ندارم واسه گفتن...اما اینبار خیلی ناراجت نیستم ،چون در اولین فرصت ممکن مامانی و به همراه میوه دلم یعنی شما،به محض باز شدن چشمان زیبایت،شال و کلاه می کنیم و راه می یوفتیم به سمت خونه مامان جون...حالا چرا؟؟؟ چه نیرو و جاذبه قویتر ازچهره خندان و دلبرانه کیان خاله...آخخخخخ که وقتی می بینمش قند تو دلم آب می شه... اما افسوس و صد افسوس که فقط از راه دور باید قوربون بلای توپولیاش بشم.چرا؟؟ اینو دیگه باید از شما پرسید نور چشم مادر... توی این چند روز عاشق تشک بازی و نی نی لای لای و جقجقه آقا کیان شدی...عین همونهایی که در زمان کوچولوییهات اصلا دوستشون نداشتی... چه می کنه این حسادت کودکا...
20 خرداد 1393

پند 8

امروز مطلبی در مورد زندگی خوندم،حیفم امد واست نتایپم.... مگه میشه مامانی مطلبی رو تنها تنها ،بدون میوه دلم و عصاره وجودم بخونم؟؟؟ ..... معلومه که نههههههه... **زندگی** از زندگی لذت ببرید و از فرصت ها استفاده کنید. سرخوش باشید و شادی امروز را به فردا موکول نکنید. چون این لحظه پیرترین سنی هستید که تا به حال بوده اید و جوانترین سنی که تا ابد خواهید بود. تمام انرژی و سعیمون ،فراهم کردن شرایط بازی و شادی توست ای شادی و نشاط خانه ما،طاهای قلبمان.   نصیحت مورچه به حضرت سلیمان آورده اند که چون حضرت سلیمان(ع) تخت خود را به وادی نمل برد، از موری نصیحت خواست که در دنیا به...
14 ارديبهشت 1393

یک پست متفاوت..

پسرم.طاهای من در این پست می خوام متفاوت باشم.اینقدرها بزرگ شدی که بتونم باهات دردو دل کنم .حرف بزنم ،بلکه خالی شم ،سبک شم.و در آخر بگم آخیش دلم خنک شد.     من،مامان شقایق،مادر طاهای قلبم اعتراف می کنم در حال حاضر که ساعت یک و نیم نیمه شبه ،خیلی خسته ،داغون،ناراحت ،دلواپس ،خراب ،بی حوصله ، بیمار و کلاَُ خوب نیستم.... چرا؟؟؟؟وای چرا؟؟؟؟ اصلا جای تعجب نداره.چون من هم آدمم.مثل همه آدمهای اطرافمون.حق دارم خسته شم،کلافه شم ،بی حوصله و عصبانی.این چند روز خیلی نگرانتم .داشتیم با این حساسیت فصلیت کنار می یومدیم که زد و درد دندونت  شروع شد و شب بیداریهای یک ساعت به یک ساعت و روزهای بی خوابی و کلافگی مادر ا...
9 ارديبهشت 1393

واکسن آنفولانزا 2

امروز واسه واکسن خودمون رفتیم درمانگاه.به اقای رزاقی مشکلی که واسه شما پیش امده بود رو بازگو کردم.ایشون گفتن شما به واکسن حساسیت نشون دادی.و مرحله دوم رو نباید تزریق کنی.و فرمودن که می تونست خیلی خطرناک تر از این هم بشه.اگر ذزه ای بیشتر تزریق میشد ممکن بود خیلی خیلی خطرناک بشه.به نقل از ایشون نباید از انار بعذ از واکسن میل می کردیم.کلا فرمودن در تمام واکسن ها تا چند روز نخورید.که این مادر از دنیا بی خبرت هر چقدر توانستم آب انار گرفتم تا نوش جان کنید.باید شربت دیفن هیدرامین داده میشد،که علارقم پرسش مامان از ایشون،چیزی به مادر نگفتن.پنجشنبه و جمعه هم که همه خاموش بودند و غیر دسترس.البنه صحت مطالب فوق رو بعد از مشورت با پزشک متخصص پسرکم تو ا...
12 آبان 1392

خنده رضایت

ببین چقدر شیرین واسه مامان می خندی.دل آدم آب می شه واسه اون خنده هات.منو می کشی با اون نگاهه سراسر عشقت.چی تو دنیا قشنگتر از لبخند تو می تونه باشه،گل پسرم.قند عسلم؟؟ امیدوارم با دیدن عکسها نیت خندهها کاملا مشخص شده باشن.این همه خندههای صدا دار و زیبا،واسه این بودن که پیشگیری کنن از نه نه نه! مامان.و نتیجه هم داد. بله ،قابل ذکره که این خنده ها به تقلید از بابا جون هست. یه روز بابا جون هی الکی خندیدن و خندیدن.اونم واسه نازدونه ما.شما هم طولی نکشید که یاد گرفتی واز اون روز الکی با صدای بلند می خندی و باعث خنده همه ماها می شی.از بس که با مزه می خندی . با شادی تو شادم.با غمت ،بی قرار.با لبخندتوست که دگر آرزویی ندار...
12 آبان 1392

واکسن آنفولانزا

با کلی زحمت و سفارش و پیگیری و پارتی بازی ،خلاصه به لطف خدا و دایی افلاطون واکسن آنفولانزا ،این در نایاب رو از رامسر به سفارش دایی تهیه کردیم و از دکتر شما دستور تزریق رو گرفتیم و خوشحال از تهیه واکسن بودیم،که ..... بیشتر از یک دقیقه گریه نکردی و مثل همیشه مردونه برخورد کردی.آفرین پسرم....... فردای واکسن دیدم تمام دست و پای شما دونه دونه زده.از ریز گرفته تا درشت.نگران از این دونه ها.پنجشنبه بود و دسترسی به دکتر غیر ممکن.خیلی نگران دونه هات بودیم.جمعه این دونه ها آنقدر روی زانوت زیاد شده بود که توان چهار دست و پا رفتن نداشتی.خونه مامان جون بودیم و همه سعی کردیم تا می تونیم شما رو بغل بگیریم ، بیرون از منزل بچرخونیم و هر کاری کنی...
12 آبان 1392

موسیقی

از اینکه بچه ها ،این فرشته های کوچولو قاطی دنیای ما بزرگترها بشن بیزارم.از موسیقی های بدون مضمون گرفته تا فیلمهای بدون محتوا و در نهایت ساعتهای تلف شده و یک دنیا مطالب مفید که یاد نگرفتیم.پس ترجیح دادم گوشهای پسرکم با آهنگهای کودکانه پر شود تا موسیقیهای گوش خراش و دل خراش. اینهم چند تا از این موسیقی ها زحمت تهیه 3تا از این سی دی ها بخاطر موجود نبودن در شهر خودمون افتاد گردن خاله جون.مثل همیشه (خدا رو شکر تازه امکانات امد) ...
6 مرداد 1392

پسر تمیز

خاله جون هر روز زنگ میزنن و میگن پس چی شد عکس این آقا طاها .اینم واسه خاله جون .آخه نمی شه خاله جون رو با نی نی خوشگل تو شمکش زیاد منتظر گذاشت. 2تا توییپ هدیه دوست مامان جون،خانم عباسی هست که دستشون درد نکنه،شما رو حسابی مشغول کردن. حالا چرا پسر تمیز؟؟ بایه نگاه به عکس متوجه میشید..... با یک دست مسواک می زنی وبا دست دیگه، موهاتو شانه می کنی .این یعنی آخر کمالات. مامان قوربون اون کمالاتت بشم عززززززیزم. پشت سرتم  زمین بازیت، گویای همه دل مشغولیهای مامان هست. راستی این ماشینت هدیه مادر جونه.که دستشون واقعا درد نکنه. (یه توضیح در مورد مسواک:چون سایز مسواک انگشتی کوچک بود و قند عسل مامان به مسواک ما...
31 تير 1392