آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

یک پست متفاوت..

1393/2/9 1:35
نویسنده : ماما شقایق
373 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم.طاهای من در این پست می خوام متفاوت باشم.اینقدرها بزرگ شدی که بتونم باهات دردو دل کنم .حرف بزنم ،بلکه خالی شم ،سبک شم.و در آخر بگم آخیش دلم خنک شد.

 

 

من،مامان شقایق،مادر طاهای قلبم اعتراف می کنم در حال حاضر که ساعت یک و نیم نیمه شبه ،خیلی خسته ،داغون،ناراحت ،دلواپس ،خراب ،بی حوصله ، بیمار و کلاَُ خوب نیستم....

چرا؟؟؟؟وای چرا؟؟؟؟

اصلا جای تعجب نداره.چون من هم آدمم.مثل همه آدمهای اطرافمون.حق دارم خسته شم،کلافه شم ،بی حوصله و عصبانی.این چند روز خیلی نگرانتم .داشتیم با این حساسیت فصلیت کنار می یومدیم که زد و درد دندونت  شروع شد و شب بیداریهای یک ساعت به یک ساعت و روزهای بی خوابی و کلافگی مادر از نو آغاز شد.ای کاش به همین جا ختم می شد.همیشه باید در شرایط سخت به سخترها فکر کرد.وگر نه میشه عین وصف الحال ما.یک ویروس سرما خوردگی از خدا بی خبر که همه بدیها رو داشت من جمله خس خس  و درد شدید سینه،سرفه در حد خفه شدن،تب ،آب ریزش بینی ،گلو درد ،درد بدن و... اصلا فکر می کنم آنفلانزای بهاری بود که به جان شیرینت افتاد.

بماند دم به دقیقه به چه مکافاتی و ترفندی بهت دارو میدم و از صبح زود و آخر شبها شروع می کنم به پخت و پز از فرنی شیر و نشاسته و عسل به عنوان میان وعده گرفته تا انواع کباب ظهر از جوجه کباب زعفرانی ، یاسس ماست و یا جوجه ترش گرفته  ویا کباب قرمز و انواع ان تا وعده شام که هر روز یک سوپ تازه از سوپ پیاز و هویج تا سوپ جو و سبزیجات و .....(مادر باشی خود به خود آشپز هم می شوی)فقط فقط برای وجود نازنینت پی پزم و بس.تا شاید در روند بهبودت کمکی باشه.

اینها بماند یک طرف ،وقتی مجبورم نیمی از این پخت و پز ها را با این کمر دردم فقط بخاطر ناله زدن شما در آغوشت بگیرم ،زیبایی این بیماری صد چندان می شود.وای وای خدای من،از سرفه ها نگو که دلم خون می شه و چشمام پر از اشک وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی یاد و دلم می خواست تموم نا خوشیهات بیاد واسه مادر ،انوقت مثل همیشه که درد دارم اخ نمی گفتم تا ناراحت نشی.اخه می دونی چیه مامانی،تو این یک ماه گذشته دردهای زیادی در ناحیه معده و روده داشتم که به توصیه پزشک معالجم بخاطر داروهام باید شما رو از شیر بگیرم.

اما پزشک من مثل همه پزشکهای دیگه انجام وظیفه می کنن،اما مامانی از دکتر خواستم هر داروی ضعیفی که مانع شیر خوردن شما نشه تجویز کنن،چون من مادرم.گفتم آقای دکتر پسرم تنها دلخوشیش توی این بیماری و پروسه دندون در آوردن ،همین شیره.از دکتر اصرار و از من انکار.توکل کردم به خدایی که همیشه جز مهربانی ،چیزی از او ندیده ام.گفتم آقای دکتر من درد دل و روده رو تحمل می کنم اما نمی تونم تو این شرایط سخت پسرم رو از شیر بگیرم.آخه من مادرم.

این پست رو نوشتم فقط واسه اینکه گفته باشم اگه تا حالا جز روزهای خوش ،شیرین کاریها و دلبریات ننوشتم،نه اینک همش عالی و بدون زحمت و خستگی بود،بلکه حقیقت چیز دیگست.از یک روز کامل ،شاید تنها 2 ساعتش بی دردسر باشه و بس،ما بقی استرس هست و نگرانی .نگرانی از خوب خوردن و خوابیدن.نگرانی و و استرس از نیفتادن از بلندی و ارتفاعات.خونسردی کامل در زیرو رو شدن خانه و....حالا به تموم اینها یک کودک بیمار و دندون در حال بیرون زدن هم اضافه بشه...بنظرت پسرم چی به سر مامان قراره بیاد؟؟؟اونم یه مامان مریض ؟؟

همیشه وقتی مامان جون رو می دیدم پیش خودم می گفتم چقدر تحملشون زیاده.اما حالا که مادر هستم می فهمم این همه نیرو و انرژی از کجا می یاد.بله...از مادریّت.مادر مادر مادر..

امشب که داشتی با حال نا خوشت شیر خوابت رو می خوردی در آغوشم ،فشارت دادم و بوسیدمت،و رو به آسمون گفتم خدایا تازه می فهمم چرا به این اندازه به ما بندهات محبت و مهربانی می کنی.اونم بدون چشم داشت..آخه من مادر ،با این همه عشقم ذره ای ناچیز از دریای بی کران عاشقیت نیستم.

خدایا سلامتی طاهام رو از تو می خوام...

ای خدای عاشقا،برس به داد دل ما..

(سرزمین زیبای مادری و پدری مامان -کلاردشت.بازارسر.مزار پدر و مادر بابا جون)

پسندها (1)

نظرات (4)

نیایش کوچولو
10 اردیبهشت 93 2:19
آرزوی قشنگی ست؛ داشتن ردپای تو کنار ردپای من بر دشت سپید پوشیده شده از برف؛ هنوز اما نه برف آمده و نه تو.... ممنون میشم به منم سر بزنین مطالبتونم باحاله وزیباست .با تبادل لینک هم موافقم. www.niyayesh-1.blogfa.com ممنون از حظورتون و دعوتتون.
بابا حمید
12 اردیبهشت 93 10:06
بهشت زیر پای مادران است خسته نباشید / جهنم هم زیر پای پدران مرسی بابایی.نفرمایید بهشت بدون آقایون که بهشت نیست..
خاله جون
14 اردیبهشت 93 13:50
من هم بعد از خواندندن این مطالب میخستم بگم بهشت زیر پای مادران است،خواهرم خدا قوت،طاهای مهربون من حتما قدر مادر دلسوزش رو خواهد دونست ممنون خاله مهربونم.
مامان نیلا
14 اردیبهشت 93 14:47
وای امروز بعداز مدتها اومدم وب طاهاجون حالم گرفته شد چی شده آقا طاها ؟چرا آخه مریض شدی؟ این آخرین ترکش دندونه پسر ماست.خواست تو خاطاتم حک بشه