آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

واکسن آنفولانزا 2

1392/8/12 16:54
نویسنده : ماما شقایق
540 بازدید
اشتراک گذاری

امروز واسه واکسن خودمون رفتیم درمانگاه.به اقای رزاقی مشکلی که واسه شما پیش امده بود رو بازگو کردم.ایشون گفتن شما به واکسن حساسیت نشون دادی.و مرحله دوم رو نباید تزریق کنی.و فرمودن که می تونست خیلی خطرناک تر از این هم بشه.اگر ذزه ای بیشتر تزریق میشد ممکن بود خیلی خیلی خطرناک بشه.به نقل از ایشون نباید از انار بعذ از واکسن میل می کردیم.کلا فرمودن در تمام واکسن ها تا چند روز نخورید.که این مادر از دنیا بی خبرت هر چقدر توانستم آب انار گرفتم تا نوش جان کنید.باید شربت دیفن هیدرامین داده میشد،که علارقم پرسش مامان از ایشون،چیزی به مادر نگفتن.پنجشنبه و جمعه هم که همه خاموش بودند و غیر دسترس.البنه صحت مطالب فوق رو بعد از مشورت با پزشک متخصص پسرکم تو این پست قرار میدم.

این تجربه تلخ را نوشتم بلکه توصیه های ناگفته را من به شما گفته باشم،بجای پزشکان و مسیولین واکسیناسیون.متفکر

در انتظار مادر برای رفتن به دَ دَر.

الحمدالله در حال حاضر خیلی بهتری.لوسیون کالومین می مالوندم رو دونه هات. لوسیون رو ور می داشتی و کشون کشون می یاوردی پیش مامان و می گفتی ::ماما ایندا    ایندا(یعنی اینجا بمال).بعد رو تشکت دراز می کشیدی و بعد منتظر ماساژ مامان می موندی.عاشق کمالاتتم.پیراهنت رو می کشیدی بالا و می گفتی::ایندا.(یعنی اینجا رو نمالوندی.آخه حبه قند مامان قفسه سینت خوشبختانه دونه نزده ،که مامان لوسیون بمالونم رو اون سینه پاکت)

تو ماشین که می ریم مثل یک مرد میشینی رو صندلیت،حتی اگر جلو پیش بابایی باشی،می دونی که موقع حرکت جات رو صندلیته.

این تصویر گویای اینه که قند عسلی یه کار بدی انجام داده.مامان در مسیر مغازه بابایی به مقصد درمانگاه در حال حرکت ،شما هم اون پشت بی سرو صدا مشغول تخلیه دستمال کاغذی.یه نگاه به صورتت انداختم و فهمیدم یه خبراییه.تا مامان و دیدی گفتی:: ما ما اَه اَه.

منم که دیگه چکارم که نبخشمت.خدای مهربون، ما بنده های سراسر بدی رو می بخشه وقتی که اعتراف می کنیم و توبه.من چرا نبخشمت نازدونه مادر؟؟؟!!!

به مغازه بابایی نگاه می انداختی و می گفتی:: بابا! بابا! وبعد اشاره به کمر بندت میگفتی:: ماما ماما اوندا(یعنی مامان کمر بندم رو باز کن.بریم پیش بابا) واسه خودم یه مترجم شدم،همینطور یواشکی.باماشین های شبیهه بابایی بای بای می کردی....

هر روز شیرینتر از قبل می شی و بامزه تر.به این فکر می کنم که اگر نبودی،اگر خدای هزاران بار مهربانم،تو طاهای مهربون و دوست داشتنی، شیرینترین اتفاق زندگیمون رو به ما نمی بخشید ،چقدربدون لحظه های شیرین می موندیم و چقدر سپاسگذارتیم،ای خالق مهربانم.وباز هم شکرت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیلا
12 آبان 92 23:55
آفرین به این گل پسرمون که سر جاش میشینه


هر چی از آقایی پسرم بگم کم گفتم.حرف نداره الحمدالله
خاله جون
13 آبان 92 16:26
عاشقتم،عاشق دون دونات،عاشق شیطونیات ،عاشق مهربونیات،عاشق. ....[
مرسسسسسسسسسسسسسی خاله جونم.اگه تو رو نداشتم چقدر بد می شد؟؟؟؟؟