آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

انگشت اشاره

مدتیه هر چیزی رو بخوای با انگشت اشارت به اون سمت اشاره می کنی.بارها وبارها این انگشتت رو تا حلق تو دهن بابایی و مامان فرو بردی،اما اون موقع نمی دونستیم که چقدر این انگشت خوشمزه می تونه بدردمون بخوره.مخصوصا که کلی وسیله روی میز غذا باشه و شما هی به خودت فشار بیاری و زور بزنی و ما در جستجوی شی مورد نظر شما باشیم.اونوقته که این انگشت طلایی به داد ما میرسه.فدای اون انگشتت نازنین نگارم. چیزی رو میخوای... به خودت فشار میاری(زور می زنی)....... و اینجا با انگشتان طلایی نشون می دی که چه می طلبی..... خدا رو شکر این لباس خوشگل یکی از هدیه های تولد مامان جونه.دستشون درد نکنه . ...
31 تير 1392

تاب تاب عباسی

الهی فدات بشم عزیزم.چه با ابهت نشستی رو تاب .شاید واسه این که پارک خونه مادر جون ایناست (البته نه واسه خودشون ،چون دقیقا روبروی خونشون هست،می گیم پارک مادر جون) یاشایدم واسه این شعر کودکی هممون که وقتی سوار تاب میشدیم میخوندیم: تاب تاب عباسی      خدا منو نندازی     اگه منو انداختی     بغل بابایی/مامانی بندازی نکته کلیدی، فامیلی قند عسل مامانه که عباسی هست.واین ترانه ملی شاید واسه پسر من سراییده شده باشه نکنه به خودت مغرور شی پسرم. همه ما یه چیزها داریم که بهش بنازیم،اما یادمون باشه تنها چیزی که ارزش نازیدن داره،داشتن یه خدای مهربونه که به یک اندازه مال هممونه. ...
29 تير 1392

اولین آتش

آخ خ خ که هر چی از نمکت بگم،کم گفتم.این روزها خیلی  فلفل شدی.حسابی دلبری میکنی.می تونی فوت کنی .باصوتت ،صوت بزنی وهر وقت میخوای یه کار بد انجام بدی قبل و بعدش دهنت رو باز می کنی و می گی اَه ه ه ه . وبعد باز هم دلبری و ناز کردن ووووووووووووو باز آب شدن قند تو دل مامان.می می رم برات. هر وقت طبق دستور شاهزاده وارد اشپزخونه می شیم ،باید شما چراغ هود رو با اون انگشتای نخودت روشن کنی.چند روز اخیر شیطون گولت زد وهی دستت رو میبردی سمت شعله گاز.خواهشهای مامان هم کار به جایی نبر،پس فکری اندیشیدم .با همه نگرانیم یک شمع جلوی عسل نگه داشتم واجازه دادم تاحرارت شعله شمع رو حس کنی.تازه اونجا بود که فهمیدی وقتی بزرگترها میگیم داغه ،...
25 تير 1392

آب بازی

واسه خوشحال کردنت هر کاری لازم باشه می کنیم.حتی اگه قرار باشه تا مغازه برم ویک استخر بادی واست بخرم.بابا هم تند وتند زنگ می زد پس کی میری؟ کی میخری ؟انگار بابا می خواست هر چه زودترذوق زده شدنت روببینه(البته با عکسهای لحظه به لحظه مامان) نشستن روی صندلی و نگاه  کردن به بازیت چقدر آرامش بخشه.خدای من آخه تو چقدر مهربونی.از روزی که طاهام به دنیا آمد ساعتی رو به خاطر ندارم که شکر این نعمت بزرگت ،طاهای مهربونم رو نکرده باشم .و می دونم که اگر به اندازه تمام ساعتهای عمرم سجده شکر کنم،بازم نمی تونم ذره ای از لطف حق رو ادا کنم.خدایا فقط می تونم بگم شکرت.َ اینهم شیرینترین شیرینی دنیا.خودمونیم حسابی ذوق زده شدی و خوش گذروندی.ما...
24 تير 1392

بدون عنوان

هر زمان مامان برم بیرون دلم نمی یاد بدون خرید واسه قند عسلم برگردم،نه اینکه ول خرج باشم ،نه، دیر به دیر می رم بیرون .سری دوم که رفتم دکتر و تونسم رو پام وایسم این لباسو  واست خریدم،درمان من،جون من مبارکت باشه. الهی مامان قوربون این مدلی نشستنت بشم .وای که چقدر دلم میخواد بچلونمت.تازه چند روزیه که نشسته واسه خودت این ور اون ور می ری. ا ین سبد زرد رنگ و وسایل داخلش اسباب بازی مامان بودن از اولین وعزیزترین اسباب خاله بازی مامان.با عشق تقدیم به شما،طاهای عزیزتر از جانم.   ...
10 تير 1392

اولین فرمان

بدون کمک بابا وبا چه غروری فرمون ماشین رو سفت نگه داشته بودی و هر از گاهی به مامان نگاه می کردی و از ذوق مرد شدنت میخندیدی. نا گفته نمونه که فقط تو شهرک خودمون این حق رو داشتی(حفظ سلامتیت بزرگترین وظیفه مامان و باباست)پس تا بزرگ شدنت ،بای بای فرمون ماشین و بای بای جلو نشستن. ...
2 تير 1392

یازدهمین ماه تولد زندگی و نقاش بزرگ

  زندگی ما عشق ما ،تولد 11ماهگیت مبارک.وای که چقدر زندگی در کنارت لذت بخشه.بابا و مامان ازته ته ته قلبمون دوست داریم. پسرم، این آثارهنری زیبا و بسیار پر زحمت رو در روز تولد 11ماهگیت کشیدی.عززززززززززززیزم هنرمند مامان.چرا پر زحمت؟؟ چون واسه گرفتن ماژیک به هر دری زدی، غور غور و گریه الکی وسر کج کردن(ناز کردن)و....... و این شد اولین نقاشی شما. ...
27 خرداد 1392