اولین آتش
آخ خ خ که هر چی از نمکت بگم،کم گفتم.این روزها خیلی فلفل شدی.حسابی دلبری میکنی.می تونی فوت کنی .باصوتت ،صوت بزنی وهر وقت میخوای یه کار بد انجام بدی قبل و بعدش دهنت رو باز می کنی و می گی اَه ه ه ه .
وبعد باز هم دلبری و ناز کردن ووووووووووووو باز آب شدن قند تو دل مامان.می می رم برات.
هر وقت طبق دستور شاهزاده وارد اشپزخونه می شیم ،باید شما چراغ هود رو با اون انگشتای نخودت روشن کنی.چند روز اخیر شیطون گولت زد وهی دستت رو میبردی سمت شعله گاز.خواهشهای مامان هم کار به جایی نبر،پس فکری اندیشیدم .با همه نگرانیم یک شمع جلوی عسل نگه داشتم واجازه دادم تاحرارت شعله شمع رو حس کنی.تازه اونجا بود که فهمیدی وقتی بزرگترها میگیم داغه ،داغ یعنی چه؟برای انجام این کار خیلی فکر کردم ام ترجیح دادم تجربه بی خطر داشته باشی تا با خطر.قربون انگشتت بشم مامان،هیچی هم نگوفتی.فقط گفتی اٌف ف ف .