آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

اولین ایستادن :: اولین سجاده

بنام خدایی که همین نزدیکیست.وبه یاد خدایی که خالق توست. سلام نازنین مادر یه غیبت طولانی داشتم،که بابتش شرمندم.غیبتم نه از سر تنبلی و کوتاهی بود ونه از بابت خستگی.بخاطر کمر دردی که دارم و.... ،این مدتها درگیر دکتر رفتن بودم وبه توصیه پزشکم وهم ناتوانی خودم نمی تونستم بشینم و تایپ کنم.دراز کشیده هم که سر 5 دقیقه خوابم می برد وخلاصه تا امروز که دیگه درد رو گزاشتم کنار و پیش خودم گفتم آخه مگه می تونم اولین ایستادنت رو ننویسم !!این همه خوشحالی و ذوق و اشتیاق رو ثبت نکنم؟؟     ای کمر هر چه می خواهی بدرد که چشمانم را به رویت بسته ام تا رویت را کم کنم و کوه استوارم را ثبت کنم. بببببلهههههه.دیروز جمعه ،از حظور بابایی ...
12 آبان 1392

عید غدیر

سهل کنید سخت را   خانه برید بخت را     عید غدیر می رسد ضرب زنید طبل را     پیشه کنید عدل را     عید غدیر می رسد باده دهید جام را       قند زنیدکوزه را         عید غدیر می رسد آب دهید تشنه را      دور کنید غصه را        عید غدیر می رسد حل شود صد مشکلم با گفتن یک یا علی/قلب من خورده گره از روز اول با علی /محرم میقات را گفتم چه گویی زیر لب ؟ /عاشقانه یک تبسم کرد و گفتا      یا علی عید ولایت و ...
2 آبان 1392

روز کودک

                      نارنین مادر،شیرین پدر،عشق زندگیمون روزت مبارک. یادش بخیر وقتی کودک بودیم تمام دلخوشیمون در طول سال به تلویزیون های کوچولو تو خونمون بودتایک روز کامل کارتون نشون بده و منتظر می موندیم تا مامان جون کادومون رو بدن.چقدر خوش می گذشت.....یادش بخیر هزار ماشاالله ....قربون پسر خوش تیپم بشم من. در حال آماده شدن به مقصد دکترتون بودیم که با شنیدن صدای اذان دست به دعا بردی بالا و مثل همیشه با تمام وجودم بهت افتخار کردم و گفتم::خدایا شکررررررررررررررررررت  این تاب هدیه بابایی به شماست...
17 مهر 1392

بالا رفتن

می تونم بفهمم چقدر دلت می خواد یه روزی راه بیوفتی و مثل ما بزرگترها راه بری و هر چیزی رو دور از دستات قرار می دیم به راحتی ور داری و روی هر چیزی که باعث می شه قدت بلندتر بشه بری و از اون بالاها نگامون کنی .از همین حالا معلومه چه در انتظار این مادر فلک زدست .مطمینم که بچه ها رو دست فرشته های خدا حرکت می کنن و خیالم راحته از خدایی که عاشق بچه هاست و همیشه مراقبشونه.خدای خوبیها طاهام و تمام بچه ها رو به تو می سپارم. صندلیت رو کشیدی سمت تخت و از مامان خواستی هواتو داشته باشم تا بری روش.منم از دنیا بی خبر صندلی رو نگه داشتم تا بری روش بشینی.....نه بابا.مقصد جای دیگه ای بود. اقا می خواستید تشریف ببردید بالای تختتتون. ...
7 مهر 1392

استخر آب

امروز واسه اولین بار به همراه مامان جون و زندایی هما رفتیم استخر . البته یکبار قبلترها استخر خصوصی دایی جواد اینا رفته بودیم.ولی یه استخر به این بزرگی تا حالا نبرده بودمت.کلی خوش گذروندی و آب بازی  کردی.مامان جونم کلی خوشحال بود که با نوش می رفت استخر.بهت شنا یادمیداد و شما روی آب دراز کشیده بودی و پای دوچرخه می زدی .فدای اون شنا کردنت بشم مامانی.کلی ذوق زده بودی و همش می خواستی ببینمت.البته شما در قسمت استخر کودکان شنا می کردی و ما هم چون باید مراقب شما بودیم از مدیرت استخر اجازه گرفتیم تا همراه شما نوبتی وارد استخر کوچولوها بشیم.خلاصه اینکه اینفده آب بازی کرده بودی که تو راه برگشت تو ماشین خوابت برد.تمام سعی و تلاش من و بابایی ایجاد...
2 مهر 1392

طاهای 14 ماهه (3)

ماشاالله هنرات و تواناییات اینقدر واسه من مامان به چشم می یاد که بهتره لیستشون کنم.... 1 علاقه زیادی به حیوانات داری و خوشبختانه از هیچ حیوونی نمی ترسی(به مامانیت رفتی شیر مرد من).دایره لغات شما بسیار اندکه.همه حیوانات از مرغ و خروس و سگ وگربه .....تا خود جوجه همه با هم می شن جی جٍَِه.با کوچکترین صدای پرنده ویا حیوانات می گی جی جه جی جه.اونم با چه هیجانی. 2 بعد از صرف غذا با مامان نخ دندون می ندازیم و بعد مسواک می زنیم.البته نه همیشه چون اگه عادت کنی بابا رو از خرید خمیر دندون و نخ دندون ور شکست می کنی.آخه اونطوری باید 20 بار در طول روز مسواک بزنیم. 3 عاشق شلنگی.و هر جا که بریم اولین چیزی که به چشمت می یاد یه شلنگه با یک...
31 شهريور 1392

چتر

نم نم بارون می باریدوشما وبابایی کنارم بودید و چقدر دونه های بارون واسم دل نشین شده بودن.واسه اولین بار چتر رو با دستات نگه داشته بودی و چه حس قشنگی داشتی. به هیچ کس اجازه نمی دادی چتر رو تو دستش بگیره.بابا تموم روز با ما بود چون بیست و سوم ماه مبارک رمضان بود و بابایی تعطیل. به اتفاق مامان جون رفتیم زیارت کلارآباد.این سومین باری بود که به زیارت آقا سید عبدالوافی می بردیمت.اولین بار تو شمک مامانی بودی.دومین بار تاسوعای حسینی بود. و سومین بار همین دفعه بود .خیلی جای زیباییه.همین که می دونی یکی از نوادگان امامان معصوم ماست یه حس خیلی خوب به ادم می ده. خدایا این حس های خوب رو از ما نگیر. از اتفاق خوب،مامان شیما و پرهامی ق...
30 شهريور 1392

کسب مهارت

طاهای شیطون بلای ما امروزها حسابی شیطون شدی.کارت شده فقط و فقط دلبری.اینروزها بیشتر تمرکزم به بازی با شماست .بازی که آموزشی باشه و با هدف قبلی مهیا شده باشه.اصلا از این ماشین شارژیها که بچه رو می نشونن توش و راه میبرن خوشم نمی یاد .اخه یه بچه چی می خواد از این کنترها در بیاره.چه آموزشی رو می خواد به همراه داشته باشه؟چه مهارتی رو کسب کنه؟سعیم بر اینه که آروم آروم مهارتهای منتسوری رو با هم در غالب بازی کار کنیم.مثل خوردن غذا با قاشق ،مسواک زدن،ریختن حبوبات داخل ظروف مختلف ،شنیدن صدای آلات موسیقی مختلف و .... بازی کنیم و بازی.یادمون باشه که زود می گذره این دوران خوش کودکی .و چقدر فرصت عالی واسه ما آدم بزرگاست که دوباره کودکی کنیم و لذت ببریم ...
12 شهريور 1392

تولد 1 سالگی

        طاهای من               میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با ان به رنجهای زندگی هم دل بست ودر میان این روزهای شتابزده،عاشقانه تر زیست.میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.                بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست وقشنگترین روزم،روز شکفتنت.      تولدت مبارک طاهای مهربون            وقتی به این یک سال گذشته فکر میکنم،با...
27 مرداد 1392