آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

آرزوی رسیدن

1396/8/7 10:27
نویسنده : ماما شقایق
142 بازدید
اشتراک گذاری
بعد از این هر پستمان را با چندین موضوع متفاوت خواهیم نوشت .چرا؟؟؟به دلایلی چون زیاد نشدن مقدار پستها.کمی خلاصه تر و کوتاه نوشتن.بیان مطالب بیشتر .صرفه اقتصادی جهت دریافت کپی مطالب از نی نی وبلاگ.این اخریش از همه مهمتر بود.
..((مسائل مالی))
داخل فروشگاه فرصت خوبیه که بعصی مسایل مالی بازگو بشه.طاها جون عاشق خریده.اما مهم پوله که کم میاد.اصلا مهم پول نیست ،مهم بیهوده خرید نکردن و اقتصادی خرید کردن و با برنامه بودنه.ما سالهاست واسه خریدهامون چک لیست داریم.و من می خونم و طاها جون نقاشیشون رو می کشه و با لیست خودش میاد.بگذریم که با دیدن ذرق و برق هله هوله ها اغفال می شه اما وقتی نه قاطع مادر به میدون بیاد پسر جانمان نا امید می شه.پسرم وقتی چیزی تو لیستمون نیست یعنی نیاز نداریم .و پول به اندازه خریدمون اوردیم نه بیشتر.مهمتر از همه سلامتی اهل خونمونه که من مسئولشم.
بهر حال جو رو عوض می کنم و می گم بریم ببینیم چی تو لیست اقا طاهای قندی قندیمون هست و چرخ دستی رو که پسر جانمان رانندشو هل می دیم جلو و حرکت.
ما منظورم من و پسر جانم مدتهاست در مورد مسایل مالی باهم صحبت کردیم .و من با این جمله ها که الان واسه اینکار بودجه ای کنار نذاشتیم و یا در حال حاظر نیاز نداریم و یا زیاده و اصراف می شه و نیاز به پس انداز برای خرید فلان چیز داریم مسایل مالی رو برای ایشون مطرح کردم .
و این ذوق رسیدن در وجودمان وقتی یخ می زند و جانمان به لرزه می افتد که پرنس خانه از راه می رسد و تصمیم به انجام تکالیفش می گیرد و پرنسس جانمان نمی گذارد.این بکش و آن بکش .ما هم این وسط جدا کننده..
شاید سوال پیش اید که این چمچه این وسط روی میز چه می کند؟؟؟
پاسخ:::پسر جانمان از آن برای کوبیدن میخ بر چوبش استفاده کرده جهت ساخت آنتن بی سیم پلیسش.
((موضوع ::آرزوی رسیدن........))
دخترک قصه ما مدتها بود که در حسرت رسیدن به میز برادر جانش بود ونشته بر زمین پاهایش را تا و خمیده و باز میکرد بعنی ته هیجان و التماس برای حرکت دادنش.چند وقتی سپری شد و ما دیدیم که این پرنسس با تمام ذوق و هیجان صدایش از درون آشپزخانه به گوش می رسد .طبق معمول که هر یک تا دو دقیقه نگاهش می کنیم تا خدایی ناکرده چیزی را بر دهانش فرو نبرد، دیدیم که بله ...ایشون رسیدن به میز برادر جان و هر آنچه روی میز است به پایین می کشد..و از ذوق و شادی دست از پا نمی شناسد..
عجب دنیاییست.دنیای بی غم و اندوه کودکی..و چه راحت با کوچکترین اتفاق می شود دلی را شاد کرد.بعضی اوقات دلمان می خواهد کودکی باشیم و کودکی کنیم





پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)