آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

شروع تابستان تو ...

1393/4/1 15:07
نویسنده : ماما شقایق
503 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خداوند خالق زیباییها...

(این کلاه کودکی بابایی جونه،واسه همین خیلی دوستش داری.و دست به دست از بابایی به پارسا جون.از پارسا به الهه جون .از الهه به شما رسیده.عکس مربوط به اوایل بهاره)

همیشه عاشق بهار بودم و هستم و با یاداین فصل زیبا عطر خوش بهارنارنج در وجودم می پیچد و هوای دلپذیر و روحی نو...اما با حضور نازنینت،تابستان رنگ دیگری یافت،خنکای جانم شد و 9 ماه انتظار برای فرا رسیدن تابستان و تیر ماه حظور تو ،معنای انتظار حقیقی را برایم تدایی کرد.

ای کاش، ای کاش، انتظار آقامون را همینگونه می کشیدم.اما افسوس و صد افسوس و تاسف از منِ منتظر ظهور.بماند شرمندگیم از خدایم و آقایم،صاحب الزمان.....

روزهای خوش و خاطره انگیزی را با خوشی سپری کردیم و خوش بحال خاطراتم که همش با وجود بی مثال تو بود که رنگ و لعاب گرفت و حضور تو خاطراتم را خاطره انگیز کرد.خدا یم ای نازنین تر از هر ناز ،ممنونم از لطفی که به ما داشتی که اگر گوشه چشمی بر ما نداشتی ،خاطراتم سیاه و سفید می ماند.

خیلی دلم می خواد از شیرین کاریات بنویسم ،اما هر چقدر که بزرگتر می شی وقت بیشتری واسه بازیهامون می خوای.اکثرا بعد از ظهرها بعد از چرت همیشگی (که اگر انجام نشه یا کامل نباشه تا شب من بیچاره می شم )اما اگر کامل و خوب بخوابی ،می شی یک بچه بی نظیر. عصرونه رو می خوریم یا می ریم نونوایی یه نون داغ و تازه می خریم و با پنیر و خیار و گوجه لب ساحل یا توی پارک یا داخل ماشین ....خلاصه می خوریم و به به که چقدر می چسبه...البته به خواسته شماست،چون تا نونوایی می بینی ،میری رو آواز نون و تا خریدن نان داغ همینطور یک ضرب می گی نون.خدا رو شکر الارقم اینکه تو شهرمون هیچ امکاناتی نیست،اما این یک قلم همیشه دم دسته.نون بربری هم یک ارزش ویژه واسمون داره.آخه ناسلامتی یه رگ ترکی مامان باید جایی خود نمایی کنه یا نه؟؟؟(البته دادن بیسکوییت  و درست کردن شیرینی و دسر شاید واسه بچه ها لذت بخش تر باشه ،اما من به این غذاهای خونگی و دم دستی خودمون علاقه بیشتری دارم که خاطرات شیرینی از سفرهای عصرونه کودکیمون رو به یادم می یاره ...

شاید بخاطر همینه که عزیز دل مامان،همراه غذا ،به چه شیرینی سبزی می خوری،فلفل دلمه می خوری،فلفل سبز ،سالاد،ترشی،پیاز ،سیر و....و هر آنچه که ما می خوریم ،نوش جان نازنینت می کنی.که خدا را بخاطرش شاکرم...درسته که با بازیگوش شدن  و ناقلاتر شدنت خیلی کمتر غذا می خوری،اما همیشه با اولین دعوتی که برای صرف غذا می کنم کنار صندلی غذات می ایستی و می گی :مامانی پایین..پایین ایندا .مامان می گم،جان مادر بذارمتون بالا... شمام می گی ::اُهُم.بالا.مامان می گم :میوه دلم شما رو بذارم بالا صندلیتون.شمام می گی:بَهِ.ایندا بالا(بله ،اینجا،بالای صندلی).(کلمات را کامل برات تکرار می کنم ،چون کمکت می کنه تا زودتر یاد بگیری و صحبت کنی،ای جان شیرین من)

 

برای خوراندن غذا از کامیونهای باریت تا عروسکهاو .... و داستان سرایی کردن استفاه می کنم،بلکه کمی میل بفرمایید.

منِ مادر افتخار می کنم که بگم،شما تا این سن لب به نوشابه و چیپس و پفک و ....هر تنقلاتی که جز رنگ و لعاب خواسیت دیگه ای نداره نزده اید.تا ببینیم در آینده چه پیش آید...

بیشتر از همیشه کتابهای تربیتی می خونم،مخصوصا کتاب اخیر که تو دستمه کلیدهای تربیتی کودک دو ساله هست.بسیار کتاب عالی و مفیدیه.در اولین فرصت لیست کتابهای تربیتی که گلچینی از بهترین کتابها هستن تو  یک پست جدا خواهم گذاشت.

این کادو زیبا که پوشیدی از طرف نیلای عزیزمه.ممنون گلم،دختر شیرینم..الهی مادر فدای این ژستات.

آخخخخخخخخخخخخخخ از دست این دخمل شیرین گوشت.پرنیان عزیزم.حسابی واسه خودش خانمی شده.

عاشق استخری.مخصوصا با حضور نیلا جون که دیگه آخره خوشیته..نیلا جون، دخملی شیرین عسل ما ،اولین تجربه استخرشون با شما بود.

قبل شنا :::

بعد از شنا ::::

سه روزی بود که واسه دستشویی رفتن و تعویض پوشاک حسابی مشکل داشتیم.طوری که 3 ساعت این کار به طول می انجامید.،وقتی بیشتر مطالعه کردم  و کمی بیشتر این فسقلیهای دو ساله رو شناختم ،و در ضمن به منبع بد خلقی پسرم و اکثر بچه ها که کمبود خواب هست  مراجعه کردم،تازه فهمیدم که با این همه مطالعه و شناخت کودکم،باز ناتوان مانده بودم.تمام مشکل بد خلقی و بد رفتاری شما نازدونه مادر (که ما رو شرمنده مهمونهای عزیزمون نیلا جون و پرهام جون و پرنیان جون کرد)با یک خواب حسابی که از شب پنجشنبه شروع وتا جمعه ساعت 14 بطول انجامید،به اتمام رسید و مثل این می موند که آب ریختی  رو آتیش.چه می کنه این بی خوابی.....الله اکبر...

در پارک و هر جایی که نیاز به رعایت نوبت هست و باید صبوری کرد و یا دل از لذت بازی برکند،ما با شمارش تا عدد ده به اون کار پایان می دیم و چون هیچوقت فرصت دوباره ندادم و یا اینکه به اختیار شما کار رو رها نکردم،شما پسر نازدونه من،شیرینی جانم،نور چشمم به راحتی می پذیری و من بیشتر از همیشه عاشق این رفتارتم.

اینهم پرهام جیگر طلا،که فلفلی شده،بیاه و ببین.کم مونده از دیوار راست بالا بره.اصلا آزاری به کسی نداره،تو حال خودش بازی می کنه و فقط می دوه...خاله شیمام پشت سرش.پرهام بدو ،خاله شیما بدو...ماشاالله به این همه انرژی.خدا حفظش کنه....

 

پسندها (3)

نظرات (3)

خاله جون
6 تیر 93 0:11
خدارو شکر که دنیامون با وجود این همه فرشته اینقدر زیبا شده،خیلی از دیدن دوستای طاهاجون لذت بردم،یکی از یکیشون دوست داشتنی تر مثل طاها جون خاله،نا گفته نمونه که پرنیان عزیز خیلی دوست داشتنی و شبیه به مامانش سمیرا جون شده ممنون خاله جووووووووووووووووووووووووون
مامان نیلا
11 تیر 93 16:29
همیشه شاد باشی طاهای شیرینم مهربانم ممنون از لطفتون
ساناز
11 تیر 93 16:37
سلام وب قشنگی دارین عکسهای تابستونی قشنگی بود خوشحال میشم بهم سر بزنی و با گذاشتن لوگوم حمایتم کنی اگه با تبادل لینک موافق بودین خبرم کنین