اردیبهشت،بهشت خداست
بنام خدا
تاریخ عکس :::بهمن 94
ساعت 6 صدای موبایلم برای خواندن نمازم بیدارم میکنه.توی دلم می گم فقط 5 دقیقه دیگه بخوابم،نه بیشتر ..شیطون خیلی خوب کارشو بلده..کور خوندی آقا..آهنگی واسه بیداری نمازم گذاشتم که عمرا با شنیدنش خواب بمونم.
نماز صبح رو در اتاق پسرم می خونم..با زمزمه ای بلند.دعا و زیارت روز و بعد سوره واقعه...وضع بازار خراب است ،باید بیشتر از سابق سوره واقعه رو تلاوت کرد.عزیزی می گفتن هر زمان وضع جیبم خراب می شود،محال است این سوره مبارک رو بخونم و جواب نگیرم..
کلی کار عقب افتاده دارم اما وقتی نزدیک اتاقم می شم، انگاری پلکام سنگین می شن..اما نه.امروز نه..هوا عالیه..فوق العادست.بهاریه ،اردیبهشتیه.می فهمی اردیبهشت.و بسیار دلنشین..باید کارهای عقب افتادم رو لیست کنم..امروز باید بعد از ماهها تصمیم برای نوشتن وبلاگ خاک خوردم.باید بنویسم..دقت کردید وقتی خیلی شیک برنامه ریزی می کنیم و خیلی قشنگ همه چیز زیبا در کاغذها نوشته می شه،از روز اول اجرا هر اتفاقی که تا اون روز نیوفتاده بود می یوفته..اصلا زمین و زمان به هم می ریزه که نتونی به برنامت عمل کنی...الله اکبر
من و جان شیرینم قراره روزی نیم تا یک ساعت پیاده روی داشته باشیم ،البته اگر حشرات ریز و درشت و انواع گلهای نقلی و سنگهای زیبا چشم پسرمان را نگیرد و وسط نرمش ما را متوقف نکند،که آن هم از محالات است.
قرار است برای هر روزمان برنامه داشته باشیم.
قرار است...اصلا بی خیال قرارهایمان..
می خوام از شیرینترین شیرینی دنیا،از میوه دلم و امید قلبم بگم..
همراه مادر به کلاسهای خلاقیت می یاد..
به مدرسه طبیعت میره و چیزهای تازه ای رو کشف می کنه..
در روزهای آتی بیشتر خواهم نوشت از روزهای با هم بودنمان...
با ارزوی برگشتی زود هنگام،خدا یارو نگهدارتان