آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

بوی ماه مهر

1396/7/1 21:03
نویسنده : ماما شقایق
87 بازدید
اشتراک گذاری
هیجان دارم ..شاید کمی هم استرس..خوشحالم و کمی نگران از دوری و دلتنگی روی رخسار تو ..
جانم کنارم نباشه چه کنم؟؟؟مهد نرفتی تا به دلتنگیت عادت بکنم..ساعت خواب ماه آخر تابستون رو آروم آروم کم کردم تا رسیدیم به 8 شب ...نمی شه که بچه رو یهو شک وارد کرد ..از 11 مستقیم به 8...الحمدالله موفق بودیم در خواباندن جسم نازنینت که اگر روزی هزاران بار ببوسم و ببویمش سیر نمی شوم..
بگذریم ..روز آخر تابستون به همراه آقای پدر و مریمناز نازم،دختر سحر خیز من ،فرشته نجات من در تمرین برای بیدار شدنهای سحر گاه ،(قبل طلوع خورشید..)عازم ساحل زیبای خزر شدیم ..قرار بود طلوع زیبای خورشید رو ببینیم که به دلیل میهمان شب هنگاممون و دیر خوابیدن طاها جانم از سحر غافل شدیم..اما شکر خدا به خنکای ساحل رسیدیم .عالی بود عالی.
صبحانه ای مفصل تدارک دیدیم و بعد بازی در ساحل و لذت از قوطه ور شدن در شنهای نیمه گرم ساحل..
مامان اجازه دارم بشینم رو ماسه ها.
جان شیرینم ،بله که می تونی عشق من.مگه تا بحال شده که نتونی ولو بشی .
مامان سرمم بزارم رو ماسه ها..بله جان مادر.شیرین بیان من.رویای مادر.
مامان.....
جان مامان....
شما خیلی خوبی .می دونستی..
هیچ اتفاق و هیچ چیز تو دنیا نمی تونست اینقدر شادم کنه .شنیدن این حرف از زبان و دهان نازنین تو ،یعنی حالت خوبه.خوشحالی.راصی هستی .و از همه مهمتر برای کودکی کردنت آزادی..
خدا رو شکر در دلی گفتم و حرف زدیم با هم..از دریا و کوه زیبا از طبیعت بی کران هستی ..از این همه نعمت..
(دیدن و لذت بردن از خوردن صبحانه در کنار امواج دریا ،پیشنهاد استاد،مربی ،معلم و مشاور مهربان بنده آقای بنی هاشمی بود)
چقدر دختر م ،نگارم دلت می خواست دست به ماسه ها بزنی.اما متاسفانه کوچولتر از اونی بودی که بهت اجازه بدم.چون سریع دستات می رفت توی دهانت جانان من.فرصت برای غلطیدن زیاده مهربانوی رویایی مادر..



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)