زندگی کنیم زندگی را

مدتی بود از خودم دور افتاده بودم.از یک مادر اکتیو.صبور و مهربان و پر انرژی.دلایلی زیاری دخیل بودند .که بودند و نیاز بود تا زمان بگذرد که حل شوند.و من باید به خودم میومدم که بخاطر عزیزانم،همسر و فرزندانم حالم خوب شود..بیماری و سرماخوردگی شدید من و دوتا طفلانم هم دست به دست هم دادن که من بشم اونی که نمی خواستم.اما باید کاری می کردم .از اینکه مدام با نفسم در کلنجار باشم که چرا؟؟چرا اینو گفتی؟چرا او ن کارو کردی؟چرا با بچه اینطوری برخورد کردی؟؟خستم کرده بود.
این شد که لباس پوشیدم و دل و زدم به طبیعت همیشه خوبم.حالم خوب شد بوی بهارنارنج تو فصل پاییز ،معجزه خدا بود برای دگرگون کردن حالم..هر روز چه خونه بهم ریخته باشه ،خسته باشم و ..
دل می دم به طبیعت خدا .حالم خوب می شه با دیدن برگ و گل و درخت و هوا و صدای چهچه بلبل و جیک جیک گنجشکها. حالم خوب می شه و قتی زیر تابش خورشید در کنار عزیزانم قدم می زنیم .می دویم..می خندیم .خوشیم .
زندگی باید کرد و چه خوب که تمام تلاشمون رو بکنیم که زیبا و شاد زندگی کنیم.







[img:]
روزی در آغوشم فشردمت و بالا بردمت
روزی دستت را گرفتم و بالا بردمت
امروز ماندم و بالا رفتنت را دیدم
روزی فرا خواهد رسید که دستم را بگیری تا بالا بروم..
و چقدر خوب خواهد بود که همیشه هوای همدیگر را داشته باشیم..هوای دل همدیگر را ..که من بی تو هیچم


و اینگونه گردش در طبیعت را هدفدار می کنیم با همراهی یک کتاب خوب از جنس فلسفه..فکر می کنیم و در مورد سوالهایش تامل می کنیم...
جالب اینجاست که این کتاب برای من بسیار جالب تر است ،چرا که به فکر می روم که چرا واقعا ابکش سوراخ دارد؟؟؟
و یا اینکه چرا هواپیما دوبال دارد و سه چرخ؟؟چرا دروازه فوتبال از جنس طوریست؟؟


گاهی کاردستی می سازیم مثل یک جوجه تیغی ..به همین سادگی و زیبایی


و گاهی نهارمان را با قابلمه میاوریم بیرون و در زیر آفتاب لطیف پاییزی بر روی چمن و جلوی خانه نوش جان می کنیم..
باید زندگی کنیم زندگی را..و این یک هنر است .پس با تمام قوا نیروهای وجود را جمع کنیم تا هنرمندی زبر دست باشیم..با توکل به خالق زیباییها،خدای بی همتا.