جان و جانان
بعضی اوقات که از فرط خستگی در حال وا رفتن هستم ،وقتی به چشمان آهوی دخترم نگاه می کنم ،گویی روح از کالبدم جدا می شود و سبک بال در آسمان پرواز می کنم .وقتی به چهره مهربان و گشاده رویش می نگرنم جانی دوباره می یابم.آخر این خدا چقدر کاردرست است.از کجا می دانست چطور می شود کار هر روزه را با عشق برای میوه های دلمان انجام دهیم و آخ نگوییم.خدا خوب می دانست ،مادر که باشد، کودک در امان است.خدایا بخاطر لحظه لحظه های با فرزندان بودنم ،شکرت
دختر نازنینم مدتهاست که پله هامون رو بالا می ره.و امروز اولین روزیست که همشون رو پایین امد.طاها جونم گفتن که مامان ثبتش کنید
خدا داند که چه زمانهای طولانی رو بر روی این پله ها با خنده ها و حال خوش دخترکم سپری کردم.هر با تجربه ای بر روی این پله ها کسب میکنه و پیشرفت می کنه و این شروعییست زیبا برای ساختن خویش... 8 بهمن 96
دنیایمان بدون برنامه هیچ است .اصلا لنگ می زنم .چلاق می شویم .جان خودمان...هر روز به فکر برنامه هستیم .
دختر نازنینم مدتهاست که پله هامون رو بالا می ره.و امروز اولین روزیست که همشون رو پایین امد.طاها جونم گفتن که مامان ثبتش کنید
خدا داند که چه زمانهای طولانی رو بر روی این پله ها با خنده ها و حال خوش دخترکم سپری کردم.هر با تجربه ای بر روی این پله ها کسب میکنه و پیشرفت می کنه و این شروعییست زیبا برای ساختن خویش... 8 بهمن 96
دنیایمان بدون برنامه هیچ است .اصلا لنگ می زنم .چلاق می شویم .جان خودمان...هر روز به فکر برنامه هستیم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی