طاهای 14 ماهه
هر چی از شیرین کاریات بگم کم گفتم،حبه قند مامان.وای وای واااااااااااااااااااای از اون رقص قشنگت و تکون شانه هات.سینتو می دی جلو و یه تکون به کتفت می دی .و یک چیزی از آب در میاد ،خوردنی.
موقع غذا ،وقتی شکمت سیر شد به فکر سرگرم کردن خودت می یوفتی اونم اینطوری. انگشت فسقلیت رو اشاره می دی زیر بغل من و بابایی،ما هم که ندید بدید خندت هستیم. مییاییم جلو بعد شما زیر بغل ما رو قلقلک می دی و ما هم واسه اون دل کوچولوت قه قه می زنیم.فکر می کنم تا حالا کسی زیر بغل بابایی رو قلقلکت نداده بود چون بابایی خیلی حساسه رو این قسمت.اما همیشه طاهامون واسمون با همه فرق داشته.
اینجا داری کورن فلکس می خوری. خودت تنهایی و بدون کمک مامان.ماشاالله.واسه خودت مردی شدی .با قاشقت غذا می خوری،ماست می خوری .خودت با لیوان آب می خوری.و دیگه مثل سابق غذا از رو میزت به زمین نمیریزی.اینها یعنی شما یه مرد کامل شدی واسه مامان و بابا.البته نا گفته نمونه که مامان باید فراوون باشم از صبر و حوصله زیاد تا یه وقت فشار خون نگیرم.با نگاه به لباس شاهزادمون متوجه این موضوع می شید.
هر وقت ناراحتی واست پیش می یاد با وعده رفتن پیش بابایی آروم می شی و به سمت در اشاره می دی و می گی ؛بابا!بابا! و هر زمان بلوار خیابون رو به سمت مغازه بابایی دور می زنیم شما با کلی خوشحالی و ذوق می گی؛بابا بابا.
خوشم از خوشی شما.به عشق شما ،عاشقی می کنم.
چی بگم از آقاییت ،که هر چی بگم کم گفتم شیرین عسل مامان.وقتی به سمت ماشین می ریم می دونی که جات رو صندلیته ،به سمتش خم می شی و کمربندت رو با دستات می گیری که مثلا به قول خودت ببندی. آخ که قوربون اون کمالاتت بشم عزیزم.
منتظر هستی تا کمربندت رو ببندم و وقتی به مقصد رسیدیم با اون صدای شیرینت می گی ماما.واشاره به کمربندت که بازش کنم.در طول مسیر هم به ترانه های کودکانت گوش میدیمو مامان واست می خونم و شما ه دس دسی مزنی.