بالا رفتن
می تونم بفهمم چقدر دلت می خواد یه روزی راه بیوفتی و مثل ما بزرگترها راه بری و هر چیزی رو دور از دستات قرار می دیم به راحتی ور داری و روی هر چیزی که باعث می شه قدت بلندتر بشه بری و از اون بالاها نگامون کنی .از همین حالا معلومه چه در انتظار این مادر فلک زدست .مطمینم که بچه ها رو دست فرشته های خدا حرکت می کنن و خیالم راحته از خدایی که عاشق بچه هاست و همیشه مراقبشونه.خدای خوبیها طاهام و تمام بچه ها رو به تو می سپارم.
صندلیت رو کشیدی سمت تخت و از مامان خواستی هواتو داشته باشم تا بری روش.منم از دنیا بی خبر صندلی رو نگه داشتم تا بری روش بشینی.....نه بابا.مقصد جای دیگه ای بود.اقا می خواستید تشریف ببردید بالای تختتتون.
صدای شیرینت رو ازتو آشپزخونه شنیدم=ماما -ماما.فهمیدم نیاز به تایید یا کمک یا چیزی داری.
امدم دیدم ،بللللللللله.فلفل مامانی پاتو گذاشتی رو تبلت بی نوا و بعد روی دکور کنار میز تلویزیون و بعد داری همینطور می ری بالا.منم دویدم دنبال دوربین .البته حواسم بهت بود،شاهراذه مامانی.