آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 21 ماهه ما

1393/1/31 2:22
نویسنده : ماما شقایق
637 بازدید
اشتراک گذاری

چرا اینقدر تند و تند می گذرن این ماهها؟چرا اینقدر داری زود بزرگ می شی؟اگه من بخوام تا آخر عمرم بهت شیر بدم باید کیو ببینم؟ اگه اصلا نخوام ترکم کنی و بری پی زندگیت ،باید چکار کنم؟اگه دلم بخواد تا آخر عمرم تو بغلم بخوابونمت باید چطور راضیت کنم؟؟؟

ماهگیت مبارک.ای جان من..جانان من ...دنیای من.رویای من ..طاهای من

خدا و فقط و فقط اون خداست که می دونه که چقدر عاشقتم.من دووووووووووست دارم.چندین ماهه که همیشه و همیشه دغدغم  و غصم اینه که قراره بعد دو سالگیت از شیر بگیرمت.آخه من عاشق این دقایق مادرانگیم هستم. از نزدیکترین فاصله می بوسمت،می بویمت،و از اینکه تنهای تنها و در سکوت کامل و چشمان بسته ،در آغوشم از عصاره وجودم تغذیه می کنی و تنها دلخوشیت ،همان است و بس،لذت می برم.

بعد از بیست ماهگیت انگاری هر روزت یک ماه بزرگتر می شی،کاملا خوب و بد رو از هم تشخیص می دی..هر زمان که از بی خوابی ،یکهو و بدون خواست قلبیت با دست کوچولوت به مامان یا بابایی دَ دَ می کنی،سریع گردنت رو کج می کنی و با اون زبون شیرینتر از عسلت می گی:: بخشید(ببخشید) و پشت بندش یه ماچ آبدار می کنی،و اونوقته که آدم رو هلاک می کنیو دلم می خواد هزار تیکه شم واسه اون نگاه معصومانت..

 

 

کلماتی رو که مامان می گم سعی می کنی تکرار کنی و مادر این تلاشت برای تکرار کلمات رو که در نهایت به آهنگ اون کلمه ختم می شه، تحسین می کنم.مثلا مامان می گم:زیتون(قابل ذکره که شما زیتون رو مثل نقل و نبات می خوری،و خیلی زیتون دوست داری که جای شکرش باقیه) شما می گی: ایتون .توی این ماه کلمات رو خیلی بیشتر تلفظ می کنی،که شمارشش از دستم خارج شده،و چقدر زیباست این اتفاق برای منٍ مادر .خدا رو شکر بخاطر گوشی که واسه شنیدن صدای تنین اندازت ،که زیباترین ملودی دنیاست به من عطا کرده.

 

توی ماه 21 تولدت عید داشتیم،نوروز داشتیم،دید و بازدید و تعطیلات خاطره انگیز در کنار عزیزانمون..که انشاالله همیشه سلامت باشند و سایشون بالای سرمون...

جمعتون جمعه،الهه جونم کمه.عمه جون نتونستن بخاطر نی نی تو دلشون بیان پیش ما،انشاالله بعد از تولد نی نی عزیزمون،که انشاالله به سلامت به دنیا بیاد،می یان پیشمون.

 و شیرینترین لحظات نوروز زمانی بود که به عشق کیان جون،خاله جون و دایی جون از خواب پا می شدی و با کلی ذوق و هیجان می گفتی :بِییم نی نی ،داوود،دایی و....انقدر پسر خالت رو دوست داشتی که خوابش رو هم می دیدی.تو خواب می خنندیدیو می گفتی نی نی..اینقدر بامزه عمو داوود رو صدا می کنی،بیاهو ببین..

وای کیان خاله،عشق خاله،اون نگاه زیبات با اون لبخند قشنگت دل ادم رو می بره نا کجا آباد.دلم می خواد یه پست تنها داشته باشم واسه کیانم،از احساسی که به این موجود مهربون و خوش اخلاق دارم بگم،اگه فرصت امانمان بده.دوستت دارم،عشق خاله،توپولی خاله..

هدیه طاها جون به کیان جون و دوست داشتن دو فرشته زمینی...

خلاصه اینکه با یه دل نیمه سیر دایی جون و خاله جون رو دیدیم

باهم به زیارت آقا سید عبدالوافی رفتیم و چقدر زیارت تو چنین فضای زیبایی دلچسب بود، آدم رو جز خدا به یاد چیز دیگه ای نمی نداخت.

خاله جون،که خیلی خیلی دوست داره و انگشتان ناناز شما که همیشه به سمت کیان جون اشاره داره.گاهی چشم،گاهی موژه،گاهی گوش وووو...

خدا به حق این آقا از چشم بد دورتون کنه..الهی آمین

و اما روز سیزده بدر در باغ باباجون،که بسیار خوشمان گذشت.(کلمه من در اوردی بر وزن خوش گذراندن)

واما دستای زحمت کش بابا جون.که بخاطر نشون دادن خرگوش از نزدیک به شما کلی به زحمت افتادن ..

 

قبل از خوردن تخم مرغهای آب پز،رنگشون می کنیم..

 

خلاقیت به خرج می دی وو برعکس سواری می خوری تا ببینی چه کیفی می ده؟

مامان واست خمیر ساختم و کلی با بابایی خمیربازی کردیم...

صدا م می کنی :مامانی مامانی.می گم جان مادر.می یام می بینم رفتی رو ماشینت وایستادی داری به قول خودٍ نازنینت تعمیرش می کنی..

من جز بغل گرفتن و چلوندنت کار دیگه ای می تونم بکم؟؟نه  آخه می شه کار دیگه ای هم کرد؟؟؟

چراکه نه!!!...میشه شکر خدای خالق تورا کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله جون
2 اردیبهشت 93 18:48
منهم باورم نمیشه که طاهای من اینقدر زود بزرگ شد در حالی که من حتی نتونستم یه دل سیر شیرین کاریهاش رو ،ببینم و بشنوم،افسوس،حتی باورم نمیشه که 4 ماه از به دنیا اومدن پسرم میگذره فقط می تونم بگم افسوس....