آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

از رفیقهای شفیق و امنم

1396/7/3 11:43
نویسنده : ماما شقایق
308 بازدید
اشتراک گذاری

پنجره را باز می کنم تا کمی اکسیژن به دلم برسد..
تا عطر پاییز..حواسم را از نبودنت پرت کند...
دلبندم!
چند روزیست که با قدم های کوچکت،اولین گام های بزرگ شدنت را برمی داری..
و من..هنوز برایم سخت است پذیرفتن اینکه توبزرگ شده ای،
دست خودم نیست عشق کوچک من!
ساعتهایی که نیستی، خیالِ شیطنت های هر روزت...دیوانه ام میکند...
صدایِ خنده های کودکانه ات درگوشم می پیچد، برمیگردم...ونیستی...
چقدر این خانه بدونِ تو..به من نمی آید!
چقدر جایِ بچگی هایت دراین خانه خالی میشود وقتی نیستی...
مراببخش که اینقدر جنبه ی نبودنت را ندارم!
قول میدهم به رویت هم نیاورم که لحظه های بدونِ تورا ..چندبار گریه میکنم...
قول میدهم محکم باشم وهر روز صبح
با لبخند به سمت کلاس درس، بدرقه ات کنم...
اجازه نمی دهم اینهمه دلتنگی و اضطرابِ من ، اشتیاق کودکانه ی تو را کور کند...!
خوشبختی و سرفرازیِ تو تنها آرزویِ دل بی تابِ من است زیبایِ کوچکم!

اشک هایم را پاک میکنم..تو را در ذهنم مرور میکنم؛ که با کوله پشتی بردوش .. چقدر دوست داشتنی همراه من قدم میزنی...!
به آینده ات فکر میکنم .. و به خودم قول می دهم محکم باشم!
تو آرام آرام...وباخیالی آسوده قدم هایت را بردار...
من تمام مسیر را کنارت می مانم..
نگران هیچ چیز نباش، هرکار لازم باشد برای موفقیتت خواهم کرد!
کسی که عاشق باشد؛ دستانش مانند دستان خدا معجزه میکند!
آنقدر می دانم که من برای تو ... قویترین موجود این جهانی خاکی ام!
جانِ دلم!
تو گام هایت را بردار...
برای دوست جانم که با اعماق وجودش داره حس میکنه بند بند این متن رو
چقدر دقیق وصف حال ابن روزهای مرا دیدی رفیق شفیق و امن من.ممنون شیما جان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)