آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 4 ساله ما.

1395/4/27 13:06
نویسنده : ماما شقایق
445 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خداوند مهربانیها

گذشت..4سال و 9ماه از وجودت در وجودم..از مادر شدنم..با اولین ماه بارداریم تابه امروز چقدر حظورت پر برکت بود..چقدر روزهای زندگی رو برای ما شیرین کردی و خدا می داند بهترین انگیزه برای تغییر بودی برای مادر شدن،صبور شدن،کنترل خشم و بالا بردن علم و آگاهی و انگیزه ای بزرگ برای تلاش و مهربان بودن و .....هزاران تغییر دیگر...

و این هم یک پست طولانی از یکسال با تو بودن....

روز کودک بود ..برای دیدن مدرسه طبیعت که نام دلچسبی داشت ،با دوستان راهی شدیم..روز روز تو بود شکوفه گیلاس من و از اونجا که مادر نمی تونه از روزی به این خوبی بگذره..با دیدن از نمایشگاه نقاشی یک کودک بنام سپهر که واقعا کارش عالی بود و نوازندگی تعدادی از کودکان هنر آموز روزمون رو شروع کردیم و به همراه دوستان عزیزت نیلا جون و پرهامی عزیز به دنبال مدرسه طبیعت رهسپار شدیم...

لازم به ذکره که مامان شما از هیچ روزه خاصی به این سادگیها نمی گذره..حتما نامگذاری این روزها دلیلی داشته که باید برای اون ارزش خاصی قایل شد..

رفتیم مدرسه طبیعت...

در کنار هم یادگرفتیم که حیوانات خیلی مهربانن و عاشق نوازش..

در کنار هم بر ترسهامون غلبه کردیم و به لذت رسیدیم...

تا مدتها و در دوران نه چندان دور شنیده بودم ،طرف چشاش سگ دارهخندونک با خودم فکر می کردم آخه یعنی که چی؟؟؟و وقتی به چشمان زیبای بی مثالت خیره می شم و دلم می خواد ساعتها به اون نگاه کنم تازه فهمیدم سگ داشتن یک چشم یعنی چه؟؟؟چشمک

علاقه زیادی به عکاسی داری و چقدر سوژه های بامزه ای انتخاب می کنی::شکم بابایی در حال خوابیده..انگشت پای مادر ..پروانه و حشرات و قه قهه

تا بحال از دهان مادر شما و هیچ کسی نشنیده که مامان بگه :::طاها جون این کار خطرناکه و یا اینکه از این ارتفاع بالا نرو و یا دست به اون نزن و ....کودک باید تجربه کنه و با انجام کارهاست که تجربه کسب می کنه و با جملات ما درکی از اون خطر نخواهد داشت..او کودک است نه یک انسان بالغ ..بنابراین به شما شیرین جانم همیشه اجازه امتحان دادم اما همیشه دورادور هوایت رو داشته و به یکی که قابل اعتمادتر از هر چیزی تو این دنیاست می سپارمت...تو دلم می گم خدا جون به خودت سپوردمش..هوتشو داشته باش ..و بعد فالله

 خیرحافظ و هو الرحم الراحمین....

تنها جمله ای که مامان می گم اینه که طاها جونم بسم االله یادت  نره مامانی ...برو بالا پسر شجاع من..هزار ماشاالله ..برو بالاتر عزیزم..مامان کنارتم گل مادر..

شیرین جون ،مدیر مدرسه طبیعت عاشق کودکان هست و طاها جون ما هم علاقه زیادی به ایشون داره..باید در باران لذت قدم زدن و خیس شدن را به کودکان آموخت...

طاهای قلبم علاقه زیادی به موسیقی داره ،اما من با هر آموزشی زیر 6 سال مخالفم..و گذاشتم اینقدر تشنه لب بشه این جان شیرین که قدر فرصت یادگیری رو بهتر بدونه...

و اما اقا پوریا ،عکاس مدرسه طبیعت که طاها جون ما علاقه زیادی به ایشون دارن وبه بابایی می گن که ایشون دوست من هستن..و حسابی تا می تونه این بنده خدا رو با انواع کاردستیهای دست سازش می زنه و می گه مامان جنگه ...متفکر

پسرم بسیار مهربان و منطقی هستی و خوش انصاف..از کودکی در صف تاپ  رعایت حقوق دیگران رو کرده ایم تا به امروز که خودت یک پا قاضی هستی و به عدالت وسایل و بازیها رو کنترل می کنی..خدا روشاکرم...

بالا رفتن از درخت رو خیلی دوست می دارم و اولین روز حظورم در مدرسه درخت گردوی تنومند رو بالا رفتم که بیبینی مادرت روزی روزگاری ورزشکاری بود برای خودش و انگیزه بگیری..

هر سال از تولدت یک خصوصیتت پر رنگتر و بیشتر جلوه می کرد.سال سوم تولدت بیشتر تنبیهاتمون حالت تحریم و وقفه چند دقیقه ای در اتاق بوده تا بعضی از قوانین و آداب نهادینه بشه ..اما با پایان 4 سالگی دنیامون کاملا تغییر کرده..با شما همچون یک انسان بالغ برخورد می کنیم که دارای فکر و نظر و پیشنهاد هست..

از کودکی دارای اذت نفس بالایی بودی..برام جالب بود که از تذکر دادن در هر شرایطی بسیار دلخور و عصبانی می شدی و حالا که دیگه اصلا و ابدا..

برای مثال نباید بگیم طاها جان ازاونجا نیفتی  یا فلان وسیله رو نشکونی ..

باید بگیم طاها جان مراقب خودت هستی مادر جان؟؟  مامانی کمک نمی خوایی؟؟

اصلا نباید احساس کنی که به تواناییت شک داریمترسو

به هیچ عنوان دعوا کردن کودکی توسط والدینش رو نمی پذیری..حتی اگر اون کودک واقعا کاربدی کرده باشه و اذیت و آزارش شامل حال خودت شده باشه....

پناه بر خدا،یه زمانی ما در دوران کودکی کلی کیفور می شدیم از دعوا کردن رقیبامون...و تو دلمون قند آب می شد وقتی بابا مانشون حسابشون رو می رسیدن...موندم چه به روز این بچه ها امده که اینقدر لطیف شدن والا..

می گم مامام جان این بچه یا دوستت شما رو حل داد ..بهر حال باید متوجه اشتباهش بشه..

در جواب بنده می فرمایید:::

مامان نباید یک بچه رو اینطوری دعوا کرد..نباید سرش داد کشید ..نباید باهاش بلند صحبت کرد..اون یه بچست..می فهمی مامان؟؟؟؟اصلا بابا مانایی که بچه ها رو اینطوری دعوا می کنن دوست ندارم..دلخور

می پرسم ::پس چطور باید تنبیهشون کرد مامان جان؟؟

می گی::مثلا اجازه ندن یه کوچولو با دوستاش بازی کنه..یا اون چیزی که دوست داره فعلا براش نخرن..یا ببرنش تو اتاق باهاش صحبت کنن..

الله اکبر...خطا

 

دستهایت را می بوسم و می گم:::مامان قوربون بند بند انگشتای مهربونت،نازگل مادر

حامی، سگ مدرسه طبیعت رو بیشتر از همه حیوونهای مدرسه دوست داری و هر بار که می ریم مدرسه باید بری و ببینیش..

سوار شدن روی این تاپ کار سختیه اما ماهها در آغوش مادر سوار شدی تا به این نتیجه رسیدی که حالا دیگه وقتشه و خودت به تنهایی از پسش بر میایی....مادر فدای این تواناییهات ..

کلا برای انجام هیچ کاری اصرار نمی کنم ،اگر خودت بخوای و مایل باشی اون کار انجامش لذت بخش می شه ..و تنها هدف من و بابایی لذت بردن شما از زندگیه...

قرار بود روزی در برنامه ای شرکت کنیم که بسیار مشتاق بودم..آقای همسر مایل نبودند و در عین حال خسته بودن و بنده بسیار مصمم به شرکت..پسرم شاهد گپ و گفت ما بود..از نازنینم پرسیدم طاها جان بابا نمی خوان بیان شما میایی با مامان یا پیش بابا می مونید...

نگاهی از روی محبت به مادر کردی و با دستان کوچکت دستی بر روی من کشیدی و گفتی ::: مامانی هر وقت هر کجا که خواستی بری و هر کاری دوست داشتی بکنی اگه حتی هیچ کس باهات نیاد من همیشه باهات هستم و میام..حتی اگر اونجا رو دوست نداشته باشم..میام و بازی می کنم تا جلستون تموم بشه...من همیشه کنارت هستم مامانی ...محبت

جامه را بدرید و آهی کرد تفت>>>>سر نهاد اندر بیابانی و رفت

علاقه زیادی به نجاری داری و در حال ساخت خونه چوبیت هستی،هنرمند محبوب مادر..

خدایا شکرت..

شکرت خدایا که احساس خوب مادرانه رو به من چشاندی و فرصتی برایم فراهم کردی که رشد کنم،در کنار فرشته زمینیت...

طاهای قلبم ،سروناز من،ماه پیشونی من،رویای زیبای مادر،دوستت دارم تا بی نهایت...خداوند حافظ جان و روح و جسمت باشد ..زادروز میلادت مبارک ماه منیر مادر..

پسندها (1)

نظرات (1)

مهسا دختر عمو
4 مهر 95 18:05
اخه دختر عموت قربونت برره گل پسر ایشالله همیشه در کنار خانوانده باشی