تولد 2 سالگی
هفتصد و سی روز با تو نفس کشیدم،هفتصدو سی روز با تو زندگی کردم و در این روزهای حیاتی بود که فهمیدم عشق یعنی چه،معشوق یعنی که؟مادر یعنی چه؟گذشت و صبوری را تو به من فهماندی و در این روزهای شیرین، چشمان زیبایت شدند نور چشمان من و وجود نازنینت ،امید قلب مادر.....
حضرت فاطمه که درود خداوند براو باد در حدیث کسا فرزندانش را میوه دلم می خواند..وراستی مگر فرزندان چیزی جز میوه ی دل هستند؟؟
خدا جانم مگذار که این میوه های آسمانی ما را از یاد تو غافل کنند و مگذار که در راهی جز به صلاح خویش قدم بر دارند.
میوه دل مادر ،طاهای قلبم تولد 2 سالگیت مبارک..
و اما این شما واینهم طاهای نازنین نگار بابایی و مامانی که وجودش ترانه زندگیمونه و حظورش دلیل عاشقیمون و با وجود توست که ما خوشبختیم.خدای مهربانم شکرت....
امروز :جمعه -27 تیرماه سال 93 -مصادف با 20 رمضان1435 -و 18 جولای 2014
خوش شانس بوذم که دستت به سقف نمی رسید و گر نه ....
داشیم با هم اتاق شما رو جارو می کردیم،که خود جوش رفتی و صندلیات رو گذاشتی رو میزت و به مامان گفتی :مامانی بالا.بالا.دستتو گرفتم ،دیدم نه واقعا رفتی بالا...و کلی خرسند از این کارت ..آخ که میمیرم برات..
همچنان نماز می خوانیم و بازی می کنیم .هم دنیا را نگه می داریم ،هم آخرت را
آماده شدیم بریم کنسرت رضا صادقی...می پرسیم:طاها جون کجا می خوایم بریم .شمام یه میکروفون خیالی دستت می گیری و واسمون می خونی...اگه منِ مادر شونصد تیکه نشم واست ،پس چه کنم؟؟؟؟
اینهم پرهامی ی جیگر طلا.دو تا دوست گل..
واسه ماشینات با مامان جون،پمپ بنزین می سازیم و پارکینگ و ....
کاردستی می سازیم و شما می چسبانی،انگار داری جان ما را به جانت می چسبانی ،ای جان مادر..
یکی از غذاهای مورد علاقه شما ،ماهیه ....خدا رو شکر
با هم تمیزشان می کنیم و می شوریم و می سرخیم و نوش جان می کنیم...
نه جان من،نه جان شما،جان عزیزتون دلتون ضعف نمی ره واسه این پسر،که اینقده کمالات داره...
حالا کجاشو دیدید؟؟؟ و این داستان ادامه دارد....