دریای زیبای ما
خدایا شکرت که اگر چه تو شهرمون امکانات زیادی نیست،اما یه دریا داریم که قد دنیا می ارزه...امسال اولین بار که رفتیم ساحل ،پاهاتو با احتیاط رو ماسه ها می زاشتی،انگاری یه جورایی با ماسه غریبه بودی ،پس مثل همیشه مامان باید آروم آروم با این نعمت زیبای خداوند آشنات می کردم ،که هم خدایی نکرده دلزده نشی و هم ترسی از آب دریا در وجود نازنینت حک نشه،آخه مامان عاشق دریا م و می خوام اون حس خوب نسیم روح بخش ساحل رو در کنار تو بارها و بارها تجربه کنم...
یه تپه ساختیم با خونه های قدیمی و شمام با صدف اونها رو تزیین کردی و بیشتر لذت بردی که خرابشون کنی...خوش باش خوشی مادر..
این قیافه مال همون حس ناخوشایندی بود که بار اول از ماسه بازی داشتی...اما خدا رو شکر به لذت بازی رسیدیم و حالا دریا یکی از علایق شماست ،و هر بار از کنار جاده رد می شیم میگی::مامانی بِییم دَیا..بِییم ..
واما در یا در کنار یک دوست عزیز و شیرین مثل نیلا جون ،واست می شه بهشت...چرا که تنها دوستی هست که مثل خودت باهات بازی می کنه و از لحاظ روحی بسیار به هم نزدیک هستید....خدا رو بخاطر دوستان خوبمون شکر..
پرنیان عسلی ما هم با مامان سمیرا همراهمون بودند اما نشسته روی زیلو ماسه بازی می کردو هر از گاهی از طعم ماسه می چشیدخدا رو شکر خیلی به شما فسقلیها خوش گذشت..
واما تصاویری در منزل خودمون و نمونه ای از دوستی خوب شما نازنینان :::::
شما در حال آموزش رانندگی به نیلا جون هستید....(نمی دونم این چه حکمتیه که ما خانوما حتما باید از آقایون رانندگی یاد بگیریم،حالا این آقا می تونه بابا .برادر .همسر ویا آموزشگاه باشه و شایدم یه دوست خوب مثل طاهای قلبم)