آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 28 ماهه ما

1393/8/29 23:42
نویسنده : ماما شقایق
978 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز جانم،محرم رازم،شیرین قلبم ،ای نازنین نگار مادر ،روز ماهگرد تولدت بود که فیلم چوچولیات(به گفته زبون شیرین خودت) رو با بابایی دیدیم،حدودا فیلم 14 ماهگیت بود....وای خدای من،چقدر زود بزرگ شدی و چقدر زود یادمون رفت،روزگاری رو که برای اولین بار ماما و بابا گفتی....و برای اولین بار ایستادی،..کی بزرگ شدی ،جان مادر؟؟کی این همه بلبل زبون شدی،که در و گوهر از اون زبونت جاری شد؟؟

واای خدای خوبیها و مهربونیها،عشقم رو ،این میوه دلم رو که چشبوندم بیخ ریشم،به دست هیچ کس نمی سپارم،نه از بی اعتمادی بلکه از دلتنگیهام،تنها به تو می سپارم و بس...تنها تو خدای خوبم..

نازنینم ،ای که جانم به جانت بنده ،طاهای مادر بیست و ششمین ماه تولدت مبارک...البته با چند روز تاخیر..

امروز 10 دقیقه زول زده بودم به صورت ماهت،داشتی واسم صحبت می کردی،صحبت که نه ،نقل و نبات می پاچیدی تو قلبم،تو دلم یه چیزی هی تکون می خورد،نمی دونم قلبم بود که تند تند می تپید،انگاری می خواست از عشقت وایسته..اصلا بی خیال وصف االحالم....که عاجزم از بیان عشقم...

مامان همیشه چی می گم؟؟؟   طاها عاشقتتتتتتم

ایامی که سپری شد ،بر تمامی عزاداران حسینی تسلیت باد....

 

از مراسم مولودی که در روز  عید غدیر شرکت کرده بودیم،هرروز برامون تو خونه علی جانم علی جان می خوندی و باید یه مشت شکلاتم رو سر  و صورتمون می ریختی(به تقلید از مراسم و نقل و شکلات پاچیدن در مراسم).

تشویق

از روزی هم که در مراسم عزاداری امام حسین شرکت داشتیم،هرروز سینه می زنی و حسین حسین می خونی..بیا ببین چه گامی هم ور می داری،عزیز دل مادر..بابایی و مامان جونم تا تونستن از شما فیلم گرفتن،دل ما رو هم هی هلاک خودت می کنی با این کارات...

مراسم دو شب تاسوعا و عاشورا رو در یکی از مساجد روستاهای اطراف ،عزاداری کردیم،که خدا می دونه که چقدر این عزاداری روستایی به دلم نشست...شروع مراسم با نوحه خونی بچه های کوچک آغاز شد و این برای پسر کودک من،بسیار جالب بود و نیزبرای خود من...بچه ها آزاد بودن و هیچ تذکری ،دل کوچولوی بچه هارو آزار نمی داد..واین یعنی قانون مسجد خدا...

شما علاقه بسیاری به مسجد پیدا کردی و همیشه به مامان می گی::مامان بریم مسجد .بریم؟؟؟ با بابایی ،مامانی ،مامان جون و..

تو نفسهای گرم وجودمی ،تو یگانه هستیه مال خودمی،تو طاهای قلب منی..

دوستت دارم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)