آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

شیرین زبان مادر

1393/9/18 1:42
نویسنده : ماما شقایق
863 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدای مهربونم

اصلا نمی خوام هیچ توضیحی در مورد شیرین کاریها و دلبریات بدم،فقط و فقط خودت قضاوت کن،ببین آدم به چنین شیرین زبونی و شیرین بیانی دل نمی بنده ؟؟،بابا مگه میشه عاشقت نشد پسر ،مگه میشه دیوونه اون در و گوهرایی که از اون لبهای شکر پاشت بیرون می یاد ،نشد...

خدایا شکرانه این همه خوبی و مهربانی که با وجود طاهای قلبم بر من تمام کردی ،چیست ؟؟؟؟؟؟

خدایا ،من مادر که عاجزم ،لااقل این نماز خالصانه رو از میوه دلم بپذیر...


 

در این یکسال اخیر دچار کمر دردهای بدی بودم و همیشه سعی کردم از بیان دردهام وتخلیه کردن دلم جلوی شما بپرهیزم..بلکه دل نازک و شیشه ای شما نشکنه و دلنگران مادر نشی،خدایی ناکرده..بگذریم، وقتی بابایی امدن منزل ،به ارامی گفتم امروز خیلی درد کشیدم،شما مشغول بازی بودی،صورتتو بالا گرفتی و دستهاتو به حالت دعا ،و گفتی :: خدایا مامانی من خوب بشه ..من و بابایی با تعجب همدیگرو نگاه کردیم و پرسیدم :چی گفتی پسرم::با حالت عجز و ناله (وقتی از ته دلمون از خدا یه چیزی می خواییم)گفتی :خدا جون مامانی من خوب بشه.بابایی خوب بشه ،بابا جون ،مامان جون ،مادر جون و آقا خوب بشن و....من و بابایی بغلت گرفتیم و با تمام وجودم فشوردمت...خدا رو شکر ،خدا رو خوب شناختی جان مادر و امیدوارم مستمر باشد این عاشقیت...گفتم مامان جونم،من خوبه خوبم.من بخاطر شما همیشه خوبم..

خدای من این روزها خونمون لبریزه از صدای دلنشین پسرم...من و بابا کاملا زیر ذره بین هستیم ...اگه چیزی پرتاب بشه ،بدون هیچ چشم پوشی تذکر می دید،بابایی نه نه نه..پرتاب نکن .کار بده...(با حرکت انگشت اشاره به حالت اخطار)

با بابا و مامان مشغول بازی و کشتی،هر جا که زیاد برعکس بمونی،سریع می گی :بابا نکن.برعکس نه .پلو خوردم (به حالت مثلا عصبانی) بعدشم می گی:ای بابا !!

 

بی اغراق تمام مراحل طبخ این نیمرو با پسرم بوده،کدبانویی پسرم،دونه انار مادر..البته سعی کردم کمکتون  کنم،اما اجازه ندادیددلخور


بعد ازاتمام بازیهامون و قبل از خوردن شام ،طبق بازی که از بچگی می کردیم،بازی چی باید کجا بره؟؟؟ اسباب بازیها رو با هم جمع می کنیم و با فرغون شما جابجا می شن..

مادر فدای اون بار بردنت پسررررم..

در جمع کردن  و جابجا کردن ظروف درون ماشین ظرفشور کمک مادر می کنی و دراین جابجایی با چه دقت و درستی دسته بندی می کنی و من مادر لذت می برم از این همه هوش و دقت شما... گهگاهی هم به قول خود نازنینت برج می سازی برای مادر و من هم لذت می برم،شیرین مادر...

 

یکی از فرشهای منزل ما دریای ماست ...در اون شنا می کنیم و لذت می بریم...

شب پاییزیتان،گرم..

طاهای مادر تا امروز دو سال و 4 ماه و 21 روز سن دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله جون
7 اسفند 93 16:30
ای خداااااااااا.عزیز خالرو نگاه داره نماز می‌خونه،.دردونه خاله حرف نداری