آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای یک ساله

1392/6/7 1:01
نویسنده : ماما شقایق
374 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای دوست داشتنی ما ، طاهای زندگیمون، برکت خونمون،چراغ آشیونمون روز به روز داری شیرین تر و دلبر تر می شی .بعضی اوقات می خوام از شدت عشق فشارت بدم و بچلونمت ویا فریاد بزنم که چقدر دوست دارم وعاشقتم.روز به روز داری توانا تر می شی و جاهای بیشتری رو تو خونه کشف می کنی .همین دیشب که بابایی امد خونه ،با دیدن خونه(خونه ای که انگاری یه خونپاره افتاده توش )تنها یک جمله گفت:

ماشاالله به پسرم.حسابی راه افتاده.و بعد شما رو ،پاره تنش رو در آغوش گرفت و ماچ و بوسه راه انداختید. ودر نهایت زحمت جمع کردن وسایل رو قبول کردن. فدای این پدر و پسر بشم من.

میخوام از شیطنتهات و شیرینکاریهات،از کمالاتت و از طاهای یک سالمون بگم.می دونم اگه صفحات زیادی رو به این موضوع اختصاص بدم باز هم از دید منٍ مادر،همه چیزت واسم شیرینه و قابل بیان.اما فرصت اجازه نمی ده و به همین چند مورد بسنده می کنم.

مایه افتخار من مادر،مایه مباهات من مادر و سر دم دار کمالاتت لحظه اذان هست. طاهای من شما با شنیدن صدای اذان هر جا که باشی با اشاره دستت به سمت صدا یا تصویر و با اون زبان شیرینت چیزهایی می گی که از درک ما خارجه،اما با زبان بی زبانی همه رو وادار به نماز اول وقت می کنی.و همه ذوقت واسه سجاده ای هست که پهن می شه.

از خدا می خوام که شیرینی بانگ اذان رو در قلبت روز به روز بیشتر و بیشتر کنه."الهی آمین"

 اینجا مامان در حال سجده ازت عکس گرفتم،نازنین طاااااااااااهای من.

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ که میمیرم برات.خدایا تو چقدر در حق منو بابا حمید لطف کردی.تو به زندگیمون رنگ دادی. آهنگ دادی.طراوت (ط)و شادی دادی.ارامش (آ) دادی.هدف (ه)دادی.آرزو(ا) مون رو به ما هدیه دادی ای معبود من.

سعی می کنی انگشتر نماز مامان رو که سوقاتی بابا جون از مشهد بوده رو مثل مامان تو انگشتات(البته پات) کنی .از نوزادی علاقه زیادی به انگشتای توپولی پات داشتی.انگشتایی که مامان در طول روز بارها وبارها اونها رو می بوسم.

چند روز بعد تصمیم گرفتی انگشتر رو توی انگشتای دستت کنی.و چقدر خوشحال بودی از بزرگ شدنت.

بله.مامان تو آشپزخونه مشغول پخت و پز بودم که شما از راه رسیدی و رفتی سراغ کابینت قابلمه ها (اسباب بازی مورد علاقه اکثر بچه ها)با اجازه خودتون قابلمه کوچولو رو ور داشتی و از مامان خواستی در ظرف بیسکوییتت رو باز کنم.اول به خیال خوش نوش جان کردن بودم که دیدم نننننننننننننننننننننننننه،از خوردن خبری نیست ؛مثل اینکه می خوای رو دست آشپزی مامان بلند شی.عاشقتم دیگه.

هر روز صبح که از خواب پا می شی یه زنگ به بابایی میزنیم و کلی به بابایی انرژی مثبت تزریق می کنیم . چطوری ؟ سوال گوشی رو می گیری تو دستت و چند تا بوس خوشمزه و چند تا بابا می گی و اینطوری دل ما رو می بری.و بعد میریم سراغ زنگ به مامان جون و یه چاق سلامتی دیگه.

اینم یه طور خوابیدنه دیگه.خوابتم شیرینه،قند عسل مامان.

ادامه دارد ...... در آینده ای نزدیک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله شیما
17 شهریور 92 14:51
خاله قربون سر تا پات بشم که اینقده شیرینی عشق خاله دلم برات یه ریزه شده وا ا ا ا ی


مرسی خاله جون.توی این مدت خیلی بهت عادت کرده بودم.ای کاش همیشه پیشم بودی