آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 18 ماهه ما -

1392/11/3 0:51
نویسنده : ماما شقایق
1,482 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و ببخشید بابت تاخیرم در تبریک 18 ماهگیت،میوه دل مادر،طاهای من.شبها از خستگی بی هوش می شم پا لپ تاب،و یواش یواش می خزم به سمت دوست داشتنی ترین مکان دنیا؛؛رختخوابم.

بدون مقدمه بگم انگاری خیلی وقت بود که منتظر 18 ماهگیت بودم ای بی همتای مادر،اما نمی دونم چرا اینقدر زود امد.می ترسم از روزی که 18 سالگیت رو تبریک بگم،اونم به همین اندازه زود از راه برسه و اونوقت واسه خودت مردی شدی.فکر کردن به این موضوع هم باعث بغضم می شه.....

نه  نه نه اینکه ناشکر بزرگ شدنت باشم نه،طول عمر موهبت الهیه و همیشه از خدای خوبیها و مهربونیهام واست عمر طولانی با یک تن سالم ،یک روح پاک  ،سیرت زیبا ودلی خوش و لبخندی آغشته به مهرو قلبی آکنده از محبت و جسمی پر توان و خستگی ناپذیر خواستم و می خواهم (لپ کلام هر چی خوبیه واست آرزو می کنم،قوربون خدای عشقم بشم که اصلا خسیس نیست که تو دلش بگه چه خبره بابا،دیگه نبود....قهقهه

فقط و فقط از این می ترسم که لحظه ای در کنارم نباشی،ساعتی بگذره و من در آغوشم فشارت نداده باشم.روزی بگذره و با عشق به چشمان هم نگاه نکرده باشیم و..... طاهای من،ای که با خلقت تو خداوند لطفش را بر من تمام نمود،از تو خواهشانه و صادقانه می خوام در هیچ لحظه ای برای مادر بزرگ نباشی.همیشه برایم کودکی کن ،همیشه بهم اجازه بده تا ببویمت ،ببوسمت،نوازشت کنم و مثل حالا محرم دل مادر باشی...

پایان 18 ماهگیت مبارک،ای بهترین و زیباترین بهانه زندگی.

دوستت دارم، دوستت دارم، و هزاران بار دوستت دارم فرشته زمینی مادر،طاهای قلبم.

این پست چندین قسمت داره،که مطمینا خوندنش خالی از لطف نیست...

قبل از ادامه مطلب مدیون منید اگر این آیه رو زمزمه نکنید...

طاهای من خوردنی شدی،آقایی شدی ،یه چیزی شدی که نمی دونم چطوری توصیف کنم که حق مطلب رو ادا کرده باشم .خواستم در ابتدا عشقم به تورا توصیف کنم،باز دیدم قاصرم،پس ترجیح میدم کمک بگیرم از این شعر شاملوکه بهترین انتخاب برای من ناتوان است...

من باهارم تو زمین....

 

من زمینم تو درخت....

 

من درختم تو باهار....

 

ناز انگشتای بارون تو خوابم می کنه..

 

میون جنگلا ...طاقم می کنه

 

تو بزرگی مث شب.

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مثل شب.

خود مهتابی تو اصلا،خود مهتابی تو.

تازه وقتی بره مهتاب و هنوز

شب تنها

باید

راه دوری رو بره تا دم دروازه روز.

مث شب گود و بزرگی 

مث شب

 

 

تازه روزم که بباد

تو تمیزی

مث شبنم

مث صبح.

 

تو مث مخمل ابری

مث بوی علفی

مث اون ململ مه نازکی.

اون ململ مه

که رو عطر علفا،مثل بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

                         میون موندن و رفتن 

                                                میون مرگ و حیات.

 

مث برفائی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قلۀ مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی . . .
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می‌کنه
میون جنگلا طاقم می‌کنه.

آخیش،چه کیفی میده با تصاویر جگر گوشه ام ،شاملو خواندن..

نگفتم و ان یکاد بخونید،چون قراره چیز عجیب و غریب ببینید ،خواستم دهانتون با تلاوت حتی یک آیه از قرآن خوش بو شده باشه.به این می گن توفیق اجباری..هاهاهانیشخند

می خوام تا جایی که حافظه درب و داغونم یاریم می کنه از میوه دلم،طاهای قلبم بگم؛این شما و این هم طاهای ما....

 ناقلای ناقلا شدی.همین دیروز در حال خوندن نماز با مامانی بودی که یکهو صدای کلید بابا رو از پشت در شنیدی،از حالت آرامش رفتی تو حالت هیجان..از حالت سجده رفتی تو حالت پشتک.اونم نه یکی چند تا پشت هم زدی و هر چی هنر بلدی دم در نشون بابا جی دادی..

دوستاتو می یاری نماز بخونن.

با مهر و تسبیح بازیها میکنیم،که من رو دیوونه تر از سابق عاشق خودت می کنی...

مادر هم در حین نماز فقط قهقهه نزدم.خدای مهربونم این نمازهای سرشار از اشکال ما را قبول کن،موقع نماز سواری میدم،تاب تاب می خوریم،کلی به چپ و راست دنبال مهر حرکت می کنم،لبخند می زنم و اشاره می دم که ای جان مادر اون مهر یک کیلومتر اونور تر رو برو بیار ،لطفا..

وای یکی منو بگیره،که یه وقت نیام از تو خواب بیدارت کنم،

یه پرانتز باز کنم(طاها جون عاششششششششق بابایی هستی و همیشه از یک ساعت قبل از امدن به منزل ؛انتظار باباییت رو می کشی.تنها علت این عشق،دو طرفه بودنشه.باباجون از سر کار که بر می گردن تمام و کمال در اختیار شماست،کلی با هم بازی می کنید،نی نای نای می کنید و ....و بابایی لطف می کنن و تمامی قوانین تربیتی شما و منزل رو رعایت می کنن.ممنون بابا جی(بابا جون))

و این پست همچنان ادامه دارد...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شیدا دوست خاله شیما
5 بهمن 92 16:27
مثل همیشه عالی بود شقایق جون خدا حفظش کنه براتون. بی صبرانه منتظر آمدن این روزهای شیرین واسه خودم هستم و با خواندن این مطالب قند توی دلم آب میشه سلام عزیزه دلم،ممنونم خانمی.الهی قربون دلت بشم که داره یه نی نی دوست داشتنی رو تو خودش حمل می کنه.انشاالله به زودیه زود.خیلی خوشحالم که خواهرم دوست خوبی مثل شما داره و از اون مهمتر بچه هاتون هم سن وسال خواهند بود.این خیلی عالیه.
شیدا دوست خاله شیما
7 بهمن 92 15:54
فدات بشم عزیزم هر دو خواهر مثل هم مهربون و خونگرم هستید به به الهیییییییییییییی،عزیزم.شما محبت داری خانومی.من براین باورم که یک انسان با قلبی مهربون دیگران رو مهربون می بینه.