آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 19 ماهه ما - 2

1392/12/6 1:38
نویسنده : ماما شقایق
754 بازدید
اشتراک گذاری

هر زمان می یام از شیرینیهات از دلبریات بنویسم،غرق در عشقت می شم و می رم سراغ وصف حالم.به خودم می یام می بینم،نیم ساعتی پا لب تابم خوابم برده و مثل همیشه نشد که بشه.اما امروز از اول می خوام از تو ،زیباترین هدیه خداوندم بگم.

آقای پدر و همسر عزیزم،روزت مبارک.شما به اندازه تموم خوبیهای دنیا خوب و عزیزی .بابای مهربون روزت مبارک .ممنون بخاطر همه چیز.

 

به ندرت پیش می یاد از خواب پاشی و بد اخلاق باشی.همیشه رو تختت و روی حفاظ تختت دو تا دستاتو می زاری و با لبخندی دلبرانه و با نگاهی معصومانه صدام می کنی.مامانی   مامانی ... دلم ضعف میره و میگم،جان مادر.

و واست می خونم:سلام عزیزم.سلام جان مادر.سلام به روی ماهت /به کاکلت کلاهت/سلام به چشم و ابروت /به گوشو بینی و موت/سلام به ناز چشمات / به سیب سرخ لپات/سلام که خیلی ماهی/چشم نخوری الهی.....

چشمات پف کردست و هی خودتو واسم لوس می کنی.وقتی می یام به سمتت خودتو پرت می کنی رو تختت و بسم الله می گیم و شرو ع می کنیم.حالا بپر بپره.بپر  .از این ور تخت به اونور تخت.بعد همه عروسکهای رو تختتو می کشی پایین و می شینی روشون و اسب سواری می کنی با صدای شیهه اسب.(صدا رو باید از هنجره در بیارید).

تو کتابات هم اگر اسب ببینی با صدای اسب نشون میدی که این اسبه.البته این صدارو از مامانی یاد گرفتی،که همیشه اسبت می شم و شما رو سواری می دم.البته با صدای شیهه اسب.و شمام کلی غش می کنی از خنده.

 

هر روز صبح از مامان می پرسی:بابا کجاست؟؟به اینصورت که دستاتو به حالت پرسشی کو؟ از مچ می چرخونی.این علامت اشاره کو،کجا، رو همیشه موقعی که دنبال چیزی می گردی یا وقتی داریم قایم باشک می کنیم و می پرسیم،طاها جون بابایی کو؟با اینکه دیدی بابا کجا رفته اما فرمالیته سرتو به چپ و راست تکون می دی و با حالت دستت می گی :بابایی کو؟ (از بس که ناقلایی)خلاصه تموم سوراخای خونه رو بلدی ،تو کمد رختخوابها،کمد زیر پله و....سریع پیدامون می کنی و وقتی پیدامون کردی از ذوق دهنمون رو 360 درجه باز می کنیم و می خندیم ..

(اینجا داری دنبال مرغ و خروسها می گردی)...

 

بیشتر اوقات وقتی میریم طبقه پایین،اول می ری سراغ کتابات ویا دفتر نقاشیت.و چه کیفی می کنم مامان از دبدن این صحنه.چند تا کتاب انتخاب می کنی و می شینی پشت میزت.و بقول خودت می خونیشون..به هر حیوون می رسی،صدا ویا علامتی از اون حیوون رو می گی،که مامان هر کجا باشم بلند می گم وای چه .....(حیوون )قشنگی.مثلا قو قو:خروس .ایع ایع(به حالت جیغ و از ته حلق):گوریل سیاهیه که هدیه تولد یکی از دوستانمونه.بدنشو فشار می دی .جیغ می کشه.عاشق این عروسکتی البته تنها عروسکی بود که ازش می ترسیدی اما طی مدتی با زحمت و بوسهای بابایی به سر و صورت این حیوون به اون  علاقمند شدی،خدا رو شکر.مو مو:آقا گاوه و...

بعد از ورود بابایی ،چه ظهر چه شب حتما دقایقی رو با هم تنهایی در اتاق خودتو ما با بابایی خلوت می کنید و حسابی خوش می گذرونید و صدای خندهاتون نه تنها تا طبقه پایین می یاد بلکه بند بند وجودم رو به حمد خدا وا می داره از بس که لذت بخشه شنیدن صدای خندهاتون...

 

همیشه دست تو دست بابایی و مامانی نی نای نای می کنیم.و انگاری با اون انگشتای کوچولوت وصلم می کنی به انرژی بی انتهای هستی.مامان فدای قد وبالات ای بی مثال من..

 

بعد از صرف صبحانه که کم مونده با هم کشتی بگیریم بخاطر خوردنشنیشخند و خوراندن قطره اهن که فکر میکنم هیچ کاری سخت تر از این کار نیست و کمی بازی و شادی ،میریم سراغ ناهار.

تا جایی که بتونی کمک مامان می کنی،مخصوصا تو درست کردن کتلت حرفه ای هستی.اگه مواد کتلت رو ببینی ،بدو بدو میاییو می گی:: مامانی ،ایندا،علی...علی.دو تا کف دستت رو به حالت تهیه کتلت به هم می کوبی...

ترجمه:مامانی لطفا منو بیار بالا(علی یعنی بلند کردن،بالا بردن و...)سر جای همیشگیم،بشینم.می خوام کتلت درست کنم.

بفرمایید جان مادر.بفرما کتلت درست کن تا هزار تیکه بشم،با خوردن یه تیکه از کتلتت،تا بخورم و هزاران بار بمیرم از طعم هنر دستت.

از تو ظرف مواد رو ور می داشتی ،دو بار کف دستت می کوبیدی روش بعد تالاپ، درون تابه.

قرار نیست حتما با ماشین بازی و اسباب بازیها لذت برد،مهم تویی تو.تویی که طاهای منی .از هر چی که تو دنیا دلت خواست لذت ببر از نشستن روی سنگ ریزها و یا زمین خاکی.به هر چی خواستی دست بزن،لمس بکن .با هر چی خواستی بازی کن ..من و بابایی مثل یه کوه پشت سرتیم.از هیچی جز خدای خودت نترس.هر کاری دلت خواست بکن(اما در چهارچوب قوانین مادر).اون با من.تو خوش باش،اون با من.

جمعه ای که گذشت،2 ساعتی رفتیم گردش در طبیعت..آزاد بودی به هر کجا می خوای بری،هر چیو دوست داری دست بزنی و در نهایت یه کباب خوشمزه و حسابی برشته تحویل دادی.چی می تونم جز این بگم::::میوه دل مادر،طاهای قلبم،رویای شیرینم،ای بی نهایت در تو،دوستت دارم و بس.

مامان و بابا و مامان جون همیشه واست می خونیم:کی از همه شیرینتره؟؟؟شمام زود و قبل از پایان جمله ما جواب می دی:: من من  من من.کی از همه دلبرتره؟؟؟من  من من من.کی از همه آقا تره؟؟؟من من من من.کی از همه مهربونتره؟؟؟من من من من. و .....البته خوندنمون با کلی قلقلک و پشتک و خنده همراهه.

این هدیه بسیار جالب از طرف نیکان جون به مناسب تولد شما بوده که مامان جدیدا آوردم بیرون،اونهم بخاطر علاقه زیاد شما به ابزار آلات و لوازم صنعتی مثل دلر شارژی و چکش و آچار و ...بود.زود امدی تو کار باباییها.چقدر زود مردی شدی واسه خودت..... درستو حسابی فدای این مرد می شم من.

و در نهایت:::

اگه قراره رخت چرکارو تو ماشین بریزیزم،کی میریزه؟سوالطاها جون.کی ماشین لباسشویی و ظرفشویی رو روشن می کنهسوالطاها جون.کی لباسای رو بند رو جمع و پهن می کنهسوالطاها جون.کی باید حتما آب پرتقال و آب میوه بگیرهسوالطاها جون.کی مواد غذایی رو مولینکس می کنهسوالطاها جون.کی وقتی از تو اتاقش بیرون می یاد باید همه وسایل سر جاشون باشن و برق اتاق خاموش بشهسوالطاها جون.کی قبل خواب مسواک می زنه و لباس خوابشو می پوشهسوالطاها جون.کی هر روز صد تا جون می ده به مامانیسوالطاها جون......

نه نه نه.دیگه نمی گم،می ترسم از چشمی که ناخواسته چشمت بزنه.خدایا شکرت.خدای خوبیها،خدای یکی یدونه من، همیشه لوسم کردی از بس از همه چیزای دنیا خوبشو به من دادی.از یک خانواده خوب ،از یک همسر خوب ،از یک فرزند خوب گرفته تا ته تهش  که یک خدای خوبه.ممنونم از از این همه لطف.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا حمید
9 اسفند 92 11:21
مرسی از خانوم مهربونم که وقتشو واسه اقا طاهای گل کامل گذاشته و تمام سختیها رو تحمل میکنه/ البته پسرمم یه مرد کامل تشریف دارن.بابایی قربونش بشم/ مامان جون از شیطونیاش هم بگن تا زیاد چشم نخوره. البته شیطونی های آقا طاهای ما باز شیرین کاری هستش ممنون آقای پدر از لطفتون.شما همیشه محبت دارید. جقدر نوشابه وا کردیم واسه همدیگه
خاله جون
10 اسفند 92 23:10
روزتون مبارک آقا حمید.زندگیتون سرشار از نوشابه باشه ممنون خاله جونم...
خاله جون
10 اسفند 92 23:27
طاهای خاله،فقط میگم که عاشقتم،عاشق تک تک کارهات،عاشق کتلت درست کردنت که بابایی و خاله جون خیلی به این غذا علاقه داریم،عاشق شیرین کاریات،عاشق چهره معصوم و مهربونت،و با این که امروز با اسکایپ دیدمت الان با دیدن و خوندن مطالبت دلم برات به قد یه دنیا تنگ شد،خاله خیلی دوست دارم نازنینم قربون مهربونیات بشم خاله جونم.منم خیلی دلتنگ کیان جونم هستم.امان از دست این مسافت.وای وقتی با اون چشای کشیده و دلبرش تو دوربین زول می زنه،می خوام خودمو بکوشم .خاله فدای همه چیزش.