آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای31 و 32 ماهه ما

1393/12/27 17:53
نویسنده : ماما شقایق
684 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدای بهار

با تاخیری بس فراوان،بزرگتر شدنت ،مهربانتر شدنت،مونس و مرهم دلها شدنت،مبارک.خدا را شکر که هستیم و این روزهای سراسر زیبا را در کنار پدرت می بینیم ...

کیک 50 امین سالروز تولد مامان جون عزیزتر از جانمان و جشن تولد ،هدیه خانواده سه نفری ما به مامان جون عزیز که خیلی بیشتر از اینها گردن ما حق دارنمحبت.12 بهمن 1393

هر چقدر تلاش کردم که به تبریک 31 ماه برسم،کم آوردم و بس دویدم و نرسیدم.آخه امسال بعد سه  سال یه خونه تکونی اساسی کردم و حسابی خونه و خودمون و کمد ها رو تکوندم،یه عزیزی می گفتن از خونه تکونی خوششون نمی یاد،اما با تمام کارها و خستگیهاش,عجب رسم زیبا و بجاییه ،که اگر نبود چه به روز خونه هامون می یومد؟؟؟؟؟سوال

بیاییید با هم صادق باشیمقه قهه


در ادامه مطلب ::خلاصه ای از احوالات ما::

 

شکر .روزگارم بد نیست ،یاد سهراب سپهری عزیز افتادم،این شد که گریزی زدم و به سراغ این شعر نوی زیبا رفتم و خواندمش و حال برگشتم و می تایپم(اگر دل زیبایت هوس خواندن کرد،مادر در پست بعدی برایت می گذارمش،به یادگار،در دفتر خاطراتمان)

خوب برگردیم سر اصل موضوع،کاملا از پوشک خلاص شدیم،شکر خدا.و بنده با کمک مطالب و تجربه های مامانای عزیز دیگه ،مخصوصا وبلاگ مدرسه مامان ها  و لینک زیر تونستم بی دردسر به این هدف برسم،البته نا گفته نمونه که 10 روز اول بسیار طاقت فرسا بود . اما نقطه عطف این حرکت این بود که کنترل شب رو زودتر از روز به دست گرفتی و بعد از یک ماه پوشک شب ،دیگه شبها هم بدون پوشک می خوابیدی،...آخیش راحت شدیم ،از بس پول پوشک دادیم،حالا جاش پول آدامس و شکلات و پاستیل و برچسب و ...می دیم واسه رفتن به دستشوییقه قهه

(پس حتما به این لینک یه سری بزنید،ضرر نمی کنید )

http://mamanschool.niniweblog.com/post1342.php

و اما شما،میوه دل،چراغ روشنگر راه مادر،بهترین بهانه برای بزرگتر شدن خودم ،شیرین صحبت می کنی.به مامان می گید :مامانی بیا با هم صحبت کنیم.خوب جان مادر در مورد چی؟درباره...موضوعات مختلف گپ و گفتمان می کنیم..

احتیاج فراوان به خواب و چرت بعد از ظهر داری،و مادر تمام سعیم بر اینه که هر کجا باشیم،از چرت وا نمونیم که در غیر اینصورت بیچاره می شوم،ترسو

و در پستهای بعد با ادامه ماجرا در خدمت شما خواهم بود،جان شیرینم..

واین هم یکسری عکس جا مانده از خاطرات گذشته..

شما و دوستانت....

شب یلدا،در خونه باغ،به همراه همه بستگان مامان جون

نامه ای که شما برای کیان جون،سورنا جون و رایان جون نوشتی و نقاشی کشیدی و در انتها امضا کردی..

علاقه بسیار زیادی به بچه ها و کودکان داری و بسیار با محبت رفتار می کنی،و در آغوش می گیری و می بوسی،از بس شیرینی عزیییزم.اینم رایان عسل عمه..

مدت تقریبا 20 روز کیان و خاله جون مهمون خونه مامان جون بودن و ما بیشتر ز همیشه بهشون عادت کردیم و کلی با هم بازی و تفریح کردیم و چقدر زود گذشت و تا مدتها در غم دلتنگی باقی موندیم و خدا می دونه این کیان شیرینم چقدر دوست داشتنیه ..خاله عاشق خندهاشم..

بابا جون عزیزمون،که خیلی شمارو دوست دارن...که ان شاالله همیشه سلامت باشند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)