آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

طاهای 18 ماهه ما - 3

1392/11/6 1:41
نویسنده : ماما شقایق
353 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدای من آخه چی بگم از خوبیهات و مهربونیات،از کارهای خونه خسته و درمونده نشستم رو مبل و چشامو بستم وگفتم وای خسته شدم،یکهو دیدم یه فرشته زمینی که گرمای اون بوسش خستگیم رو مهو ونابود کرد روی پامو بوسید .با تموم عشقم نگاهت کردم ایستادی و دست پر مهرت رو به موهام کشیدی و یک بوسه به گونه ام  زدی.من مردم ،من داغونه داغون شدم.من .... ای کاش فرهاد بود تا به او می فهموندم عشقم به طاهایم ،ماورای عشق توست به لیلی ات.

خدایا بخاطر وجود نازنین همسرم و میوه عشقمون ؛؛؛طاها؛؛؛؛ از ته ته قلبم نوکرتم. 

و اما برنامه تربیتی ما،واست می تایپم شاید بزرگ که شدی بخوای بدونی با تو چه کردم،ماه زیبای من:

َ

در ادامه مطلب خواهم گفت...

 1..ما به ندرت تی وی می بینیم.بیشتر موسیقی گوش می دیم.کودکانه . اصیل. بدون کلام و ....(بدون این آهنگهای 6*8 بی محتوا)( تی وی در روز بیشتر از 2 -3ساعت نمی شه)

(نی نی لای لای کیان جون خالست که وقتی می دیدی عزیز خاله توش تاب تاب می خوره ،دلت خواست بخوابی توش .مامان جونم که جونش به جونت بستست ،شما رو گذاشت توش)

2..تقریبا هر روز یک ساعت گردش در طبیعت داریم.چیزی بلد نیستم تا به وجود نازنینت تزریق کنم و بر این باورم که طبیعت خود بزرگترین معلم علوم است.پس هر آنچه که نیاز داشته باشی خودت فرا خواهی گرفت ای سراسر قند و نبات مادر.

(این میله رو نگه می داری و دورش می چرخی و خوش می گذرونی و من هم غرق در لذتت )

3..وقتی آشپزی می کنم یا عصرانه درست می کنم می خواهی در کنارم  باشی و ببینی،چرا که نه؟؟؟حتما یک روزی بدردت می خورد و در قالب آشپزی یه کم نمک.حالا 2قاشق شکر .یک لیوان شیر . نوک قاشق وانیل وغیره و غیره همه آموزش است و مادر ناخواسته می آموزم و تو نیز ناخواسته می آموزی.

خود خودت پر تغال رو تنهایی نگه می داری و فشار می دی...

نمک بازی یکی از بازیهای ملی ماست....البته تنهایی بازی می کنی

مامان کدبانوتزبانابلهسبزی کباب ترش رو پاک کرد و شما مولینکسش کردی ..

بدون شرح....از خود راضی

4..به بسته های آموزش خوندن و نوشتن علاقه ای ندارم،به دلایل زیادی که خارج از وقت است .چرا ،همون اوایل از تبلیغات زیاد و نکنه از بقیه مامانا عقب بیوفتم تراشه های الماس رو تهیه کردیم اما اصلا کار نکردم.مگه قرار نیست مدرسه آرزو ی خوندن شما بچه ها رو بر آورده کنه ،پس چرا همه چیز عوض شده؟؟حتی ترفند تبلیغات و استفاده از بچه ها در تبلیغات هم جای تامل بسیار داره.مثلا همین بالا بالا،روز جمعه ای با بابا جون یه سر رفتیم فروشگاه اندیشه نوین در چالوس.وای که خدا می دونه من چقدر عاشق این مغازم.ای کاش یک هفته منو توش حبس می کردن.بله.خوانواده ای با دخترشون وارد شدن.از ابتدا مادر گفتن،دخترم چی دوست داری ،انتخاب کن.بچه از اول گفت بالا بالا تا به آخر.می خواستم برگردم بگم عزیز جونم خاصیت بالا بالا عین پفکه.عین چیپسه.در حد نوشابه مثلا رزیمی هم واست فایده نداره و چقدر کتابهای عالی مناسب سن اون دختر اونجا بود.از اون فلش کارتهای سایز کوچک که خارج از اندازه استانداردA5 هست اصلا خوشم نیومد.ولی افسوس که با یک بسته بالا بالا از اون مغازه بیرون رفتن.دریغ از خرید یک کتاب....بگذریم.

باز رفتم پای منبرنیشخند.

5..نازنین مادر مدت دو ماه هست که علاقت به کوه نوردی بسیار زیاد شده،و هر جا یه تله خاک باشه یا از رو این مبل بری رو دسته اون یکی مبل،خلاصه در ارتفاعات باشی دنیا به کامته.منم که ندید بدید خنده هاتم واست مانع می سازم جان مادر...

دیگه چی می خوای اکسیژن مادر،کوه بیستون را نمی خواهی ای عزیزتر از جانم؟؟؟؟


6..از شش ماهگی تنها در اتاقت خوابیدی ،خیلی برام سخت بود،چون باید هر 1 ساعت بیدار می شدم و بربالین تو می امدم.در آغوشت می گرفتم تا بخوابی.تقریبا هر 1 تا 2 ساعت بیدار می شدی و 4 ساعت خواب یعنی خود بهشت.خوشحالم که با تمامی سختیهایی که کشیدم ،خودت حدود ساعت 9 تا 10 مایل به خوابیدن هستی .تا ته پله ها واسه بابایی بوس می فرستی،قبلشم میری تو بغل بابایی و یک بوس دو نفره شب بخیری از ما دو تا می گیری.جیش .مسواک. لباس خواب .بوس . می می .خواب.چند ماهیه با تلاوت سوره یاسین بجای لالایی مامانی می خوابی.و چی می تونه بهتر از پایان روز با شنیدن کلام خدا باشه؟؟؟

خدایا شکرت.

نشستی رو هاپو،دیدی مثل مامانی پیتیکو پیتیکو نمی کنه،خودت بالا و پایینش کردی تا تکون بخوره.منم مست اون تفکرت شدم و باز مردم.

وای وای،نکن با من.این بی نظیر ترین،خالصانه ترین و بی مثال ترین سجده ایست که تو عمرم دیدم.دقت به پا و نحوه قراردادن دستات بکن.نماز خونا دروغ می گم؟؟؟

خدای نازنینم این سجده فقط و فقط لایق توست و بس.

7..و اما هدایای 18 ماهگی شما....

اینا از طرف بابا جون...(البته به سفارش مامانی)و دومی لطف بابایی..

استفاده از این ابزار رو در ساعت باغبانی در آینده خواهید دید...

خندیدن نداره خوب.بعد از این کمتر پیش می یاد که ما اسباب بازی بخریم.سعی می کنیم بیشتر بسازیم

و اما این دو کتاب هم هدیه مامانی برای ماههای آیندتونه.اصولا مامانی چیزی رو در زمان نیاز نمی خرم،سعی می کنم از قبل تهیه کرده باشم.اینطوری راحتترم و خیالم آسودست.

هدیه من و بابایی به هم مرتبطه. می بینی،میوه دل مادر؟؟

دوستت دارم     دوستت دارم      دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پرهام
9 بهمن 92 0:37
آخ که قورتت میدم پسره جیگر.18 ماهگیت مبارک قند نبات مرسی خاله شیما.به دوستم رفتم
مامان شیما
9 بهمن 92 0:43
آخییی.عزیزم.بستگی به بچه هم داره دوست جونی.من وقتی دیدم پرهامی با تبلیغ باما اینقد ذوق میکنه و هر جای خونه باشه خودشو میرسوند پای تلویزیون، واسش تهیه کردم.یعنی وقتی مطمئن شدم که دوس داره.و تی وی خونمون وقتای بیداری پرهام دو سانس به اصرار خودش سی دی باماست.با لذت تا تهش نگاه میکنه که هر کی ببینه انگار بار اوله که داره میبینه و تکون نمیخوره من منظورم به پرهامی جیگر طلا نبود.چون تا جایی که من دیدم و فهمیدم پرهام با اونا بازی می کنه تا بخواد درس بگیره و شمام تاکیدی به آموزش نداری.من کلی صحبت کردم.