آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

روزمرگی های زمستان 96

[img:photos/file_64285.jpg] دخترم .بهار من ..شکوفه انار و به ..عاشق ورق زدن کتابهای مامانه..کتابی بدون تصویر رو چنان با دقت ورق می زنه گویا دنبال واژه مورد نظرش می گرده [img:AgADBAADTK0xG9jpQVDdLsUjREOey-c1IBoABETAwHT9KS5KsAUFAAEC] [img:AgADBAADTa0xG9jpQVAb1v5FffMKSG1bjxoABPDTwD29rDwtZEoCAAEC] [img:AgADBAADTq0xG9jpQVC-F_9rO3MC2k_IKhoABG1L_MX17zKp5TcEAAEC] میز ناهار خوری فقط اسمش ناهار خوریه.مدتهاست تبدیل شده به میز لگو..روزی رو در ذهنم ندارم که سراغش نرفته باشد این جان شیرین..می سازدو بازی طراحی می کند و می جنگدو پایان..خانه اسباب بازیها رو خالی کردم تنها برای خلوتش. .بزرگ شده این عصاره جان..باید جایی دنج برای خودش داشته...
25 ارديبهشت 1397

روزمرگی های زمستان 96

[img:photos/file_64285.jpg] دخترم .بهار من ..شکوفه انار و به ..عاشق ورق زدن کتابهای مامانه..کتابی بدون تصویر رو چنان با دقت ورق می زنه گویا دنبال واژه مورد نظرش می گرده [img:AgADBAADTK0xG9jpQVDdLsUjREOey-c1IBoABETAwHT9KS5KsAUFAAEC] [img:AgADBAADTa0xG9jpQVAb1v5FffMKSG1bjxoABPDTwD29rDwtZEoCAAEC] [img:AgADBAADTq0xG9jpQVC-F_9rO3MC2k_IKhoABG1L_MX17zKp5TcEAAEC] میز ناهار خوری فقط اسمش ناهار خوریه.مدتهاست تبدیل شده به میز لگو..روزی رو در ذهنم ندارم که سراغش نرفته باشد این جان شیرین..می سازدو بازی طراحی می کند و می جنگدو پایان..خانه اسباب بازیها رو خالی کردم تنها برای خلوتش. .بزرگ شده این عصاره جان..باید جایی دنج برای خودش داشته...
18 ارديبهشت 1397

لحظهای بدون تکرارم در 4 اردیبهشت 97

چقدر به خودم قول دادم و چقدر فراموش کردم ...زندگی به سبک مینیمال...هر انچه که خودم بیشتر دوست می دارم از این سبک گلچین می کنم و به راحتی مدعی قناعت می شوم و با دیدن قیمت نیمه بهای لباسهای کودک قول و قرارم با خودم فراموش می شود و به یکباره می شوم همان شقایق عاشق خرید. .. اما می خوام مقدار نیاز پوشاک رو برای خودم روی کاغذی بنویسم و جایی که دم دستم باشد قرار دهم تا دیگر از این اشتباهات محلک نکنم..منظورم کیف و کارت خالی از موجودیست عاشق خرید برای بچه هایم هستم.مادرم دیگر.چه می شود کرد امسال تصمیماتی برای خودم گرفتم. کمی بیشتر از قبل به خودم بها بدم.یک مادر با برنامه که به خودش توجه می کنه به فرزندان می آموره که شما هم مهم...
4 ارديبهشت 1397

روزمرگی ..زمستان 96

دخترم .بهار من ..شکوفه انار و به ..عاشق ورق زدن کتابهای مامانه..کتابی بدون تصویر رو چنان با دقت ورق می زنه گویا دنبال واژه مورد نظرش می گرده [img:AgADBAADTK0xG9jpQVDdLsUjREOey-c1IBoABETAwHT9KS5KsAUFAAEC] [img:AgADBAADTa0xG9jpQVAb1v5FffMKSG1bjxoABPDTwD29rDwtZEoCAAEC] میز ناهار خوری فقط اسمش ناهار خوریه.مدتهاست تبدیل شده به میز لگو..روزی رو در ذهنم ندارم که سراغش نرفته باشد این جان شیرین..می سازدو بازی طراحی می کند و می جنگدو پایان..خانه اسباب بازیها رو خالی کردم تنها برای خلوتش. .بزرگ شده این عصاره جان..باید جایی دنج برای خودش داشته باشد .جایی که نیاز به جمع کردن نداشته باشد [img:AgADBAADTq0xG9jpQVC-F_9rO3MC2k_...
8 اسفند 1396

روزمرگی هایم در زمستان 96

[img:photos/file_64285.jpg] دخترم .بهار من ..شکوفه انار و به ..عاشق ورق زدن کتابهای مامانه..کتابی بدون تصویر رو چنان با دقت ورق می زنه گویا دنبال واژه مورد نظرش می گرده [img:AgADBAADTK0xG9jpQVDdLsUjREOey-c1IBoABETAwHT9KS5KsAUFAAEC] [img:AgADBAADTa0xG9jpQVAb1v5FffMKSG1bjxoABPDTwD29rDwtZEoCAAEC] [img:AgADBAADTq0xG9jpQVC-F_9rO3MC2k_IKhoABG1L_MX17zKp5TcEAAEC] میز ناهار خوری فقط اسمش ناهار خوریه.مدتهاست تبدیل شده به میز لگو..روزی رو در ذهنم ندارم که سراغش نرفته باشد این جان شیرین..می سازدو بازی طراحی می کند و می جنگدو پایان..خانه اسباب بازیها رو خالی کردم تنها برای خلوتش. .بزرگ شده این عصاره جان..باید جایی دنج برای ...
8 اسفند 1396

روزمرگی...برف و ...

زیباترین قسم سهراب سـپهری: به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ... آرزوی برف داشت..و در انتظار برف هرروز بیرون رو چک می کرد.برف نیامد اما ما رفتیم و پ...
18 بهمن 1396

جان و جانان

بعضی اوقات که از فرط خستگی در حال وا رفتن هستم ،وقتی به چشمان آهوی دخترم نگاه می کنم ،گویی روح از کالبدم جدا می شود و سبک بال در آسمان پرواز می کنم .وقتی به چهره مهربان و گشاده رویش می نگرنم جانی دوباره می یابم.آخر این خدا چقدر کاردرست است.از کجا می دانست چطور می شود کار هر روزه را با عشق برای میوه های دلمان انجام دهیم و آخ نگوییم.خدا خوب می دانست ،مادر که باشد، کودک در امان است.خدایا بخاطر لحظه لحظه های با فرزندان بودنم ،شکرت دختر نازنینم مدتهاست که پله هامون رو بالا می ره.و امروز اولین روزیست که همشون رو پایین امد.طاها جونم گفتن که مامان ثبتش کنید خدا داند که چه زمانهای طولانی رو بر روی این پله ها با خنده ها ...
8 بهمن 1396