آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

از رفیقهای شفیق و امنم

پنجره را باز می کنم تا کمی اکسیژن به دلم برسد.. تا عطر پاییز..حواسم را از نبودنت پرت کند... دلبندم! چند روزیست که با قدم های کوچکت،اولین گام های بزرگ شدنت را برمی داری.. و من..هنوز برایم سخت است پذیرفتن اینکه توبزرگ شده ای، دست خودم نیست عشق کوچک من! ساعتهایی که نیستی، خیالِ شیطنت های هر روزت...دیوانه ام میکند... صدایِ خنده های کودکانه ات درگوشم می پیچد، برمیگردم...ونیستی... چقدر این خانه بدونِ تو..به من نمی آید! چقدر جایِ بچگی هایت دراین خانه خالی میشود وقتی نیستی... مراببخش که اینقدر جنبه ی نبودنت را ندارم! قول میدهم به رویت هم نیاورم که لحظه های بدونِ تورا ..چندبار گریه میکنم... قول میدهم محکم باشم وهر روز صبح با لبخند به سمت...
3 مهر 1396

مهربانی

آ می گويند که شهریور تمام و مهر در راه است.. چه خوش خیالند مهر برای ما مدتهاست که آغاز شده مهر آنهایی که دوستشان داريم. "مهر"به ماه نیست مهر، به "دل" است مهرتان پر مهر باد ...
2 مهر 1396

متن مامان جون به مناسبت روز اول مدرسه طاها جان

طاها جانم عزیزم ان شاالله به امید خدای بی همتا روزی پدر مادر عکس فارغ التحصیلیتو در بهترین دانشگاه دنیا برام بزارن .ان شاالله عکس دامادیت . الهی که موفق باشی ای نازنینم خدا یا شکر که ما این روز رو هم دیدیم. خدایا دیدن این روز رو قسمت همه پدربزرگها و مادربزرگها بکن. ان شاالله
2 مهر 1396

بدون عنوان

ظرف غذای روز اول مدرست...لقمه رو با جان دل و خیار شور و گوجه رو با عشقم تو ظرف گذاشتم ... اولین بار تو زندگیم بود که طاها جووونم تا ته لقمتو خورده بودی .. اینم برنامه آموزشی شما در طول دوران تحصیلی پیش دبستانی سروش .واقع در کریم آباد تنکابن ... لذت بردن و شاد بودن و خوش گذراندن تنها انتظار مادر هست .پس تمام سعیت رو بکن عصاره وجود من.. روز دوم برای شما سرویس گرفتیم..اما دلم خونه..آشوبه ..بی قراره .و اشکم دم مشکم..چندین بار تماس گرفتم با راننده سرویس و مدرسه ..انگاری بیشتر از شما من دارم بی قراری و دلتنگی می کنم..اما ته دلم محکمه بخاطر اینه هر روز با آیه الکرسی و صدقه راهیت می کنم و می سپارمت دست همونی که تو رو به ...
2 مهر 1396

روز اول مدرسه

روز اول مدرسه تا صبح چشم رو هم نزاشتم.میز تحریرت رو که کلی وسیله روش انبار شده بود (بر خلاف قانونمون که مسیول جابجایی وسایلتون هستید) ،مادر مرتب کردم.جامدادی جدیدت که کلی جای پنهان داشت پر از وسایل ریز و جالب کردم تا صبح ببینی و شاد بشیی.خونه اسباب بازیهاتو که باز مسیولش خودت بودی مرتب کردم.انگاری یه دل مشغولی می خواستم که با خودم حرف بزنم تا بتونم کنار بیام ..کنار بیام به فرستادنت به راه دور.به پیش دبستانی سروش .به مسافتی معادل نیم تا 40دقیقه راه.خیلیها باهام حرف زدن که پشیمون بشم.نمی دونم کارم درست بوده یا نه!!!نمی دونم ارزش این همه مسافت رو داره یا نه؟!؟! تنها دلیل من برای فرستادن به مدرسه دور ،شاد بودنت بود..از اینکه تو زمان مدرسه بهت ...
2 مهر 1396

بوی ماه مهر

هیجان دارم ..شاید کمی هم استرس..خوشحالم و کمی نگران از دوری و دلتنگی روی رخسار تو .. جانم کنارم نباشه چه کنم؟؟؟مهد نرفتی تا به دلتنگیت عادت بکنم..ساعت خواب ماه آخر تابستون رو آروم آروم کم کردم تا رسیدیم به 8 شب ...نمی شه که بچه رو یهو شک وارد کرد ..از 11 مستقیم به 8...الحمدالله موفق بودیم در خواباندن جسم نازنینت که اگر روزی هزاران بار ببوسم و ببویمش سیر نمی شوم.. بگذریم ..روز آخر تابستون به همراه آقای پدر و مریمناز نازم،دختر سحر خیز من ،فرشته نجات من در تمرین برای بیدار شدنهای سحر گاه ،(قبل طلوع خورشید..)عازم ساحل زیبای خزر شدیم ..قرار بود طلوع زیبای خورشید رو ببینیم که به دلیل میهمان شب هنگاممون و دیر خوابیدن طاها جانم از سحر غافل شدیم....
1 مهر 1396

روز از نو

بنام خداوند مهربانیها چندین ماهیست تغییری اساسی در زندگیمون ایجاد شده،تغییری که به خواست الهه مهربانیها خدای رحمانم و با دعای خیر جان شیرینمون و خواست قلبی من و همسر عزیزمان به وقوع پیوست ....و اینک تو آمدی .جانان مادر.فرشته شیرینم.دختر خوش روی مادر..تو آمدی..تو آمدی که برای بار دیگر مرا مادر کنی.پدرت را مسیولتر و طاها جانم را برادر کنی و از تنهایی در اوری..تو آمدی و با خود برکت و خیر اوردی ..خوش امدی بهشت من ...
27 دی 1395

طاهای 4 ساله ما.

بنام خداوند مهربانیها گذشت..4سال و 9ماه از وجودت در وجودم..از مادر شدنم..با اولین ماه بارداریم تابه امروز چقدر حظورت پر برکت بود..چقدر روزهای زندگی رو برای ما شیرین کردی و خدا می داند بهترین انگیزه برای تغییر بودی برای مادر شدن،صبور شدن،کنترل خشم و بالا بردن علم و آگاهی و انگیزه ای بزرگ برای تلاش و مهربان بودن و .....هزاران تغییر دیگر... و این هم یک پست طولانی از یکسال با تو بودن.... روز کودک بود ..برای دیدن مدرسه طبیعت که نام دلچسبی داشت ،با دوستان راهی شدیم..روز روز تو بود شکوفه گیلاس من و از اونجا که مادر نمی تونه از روزی به این خوبی بگذره..با دیدن از نمایشگاه نقاشی یک کودک بنام سپهر که واقعا کارش عالی بود و نوازندگی ...
27 تير 1395