آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

اولین چهاردست و پا رفتن مهربانو

امروز دخترم به طور رسمی چهاردست و پا رفت. دخترم..وجودت رحمت است و حظورت نعمت..پاره تنم،شکوفه گیلاس مادر،دانه انار من،با تو زندگیم آرامشی دوباره یافت..درونم خنک است و پشتم گرم.مهرت در وجودم سرشار است و از داشتنت بی اندازه مسرورم.. دختر داشتن لذت فراوانی دارد،باید داشت تا فهمید... خدایا شکرت که مرا از چشیدن طعم شیرین این لذت ،بی نصیب نکردی امروز یکشنبه ،9 مهرماه 96.مصادف با عاشورای حسینی...
10 مهر 1396

سفر نامه تهران ....فصل سوم

پارک آبی اوپارک ::: بچه ها و پدرها از شدت زیاد تخلیه انرژی یه جورهایی بیهوش شدن از فرط بازی و خستگی.. شام در باغ صبا:::و باز بچه ها با موسیقی زنده رقصیدن و شادی کردن و خوش گذروندن.. از جاده رشت برگشتیم به سمت شمال . چقدر تفاوت بود در زیبایی استان گیلان و قزوین..سرسبزی و زیبایی شمال قابل وصف با هیج جای ایران نیست ... من عاشق محل زندگیم هستم ..من عاشق کوه و دریای بهم پیوسته محل زندگیم هستم ..این خیلی عالیه که خدا من رو در این سرزمین آفرید..خدایا شکرت.. سفرمون رو با آیه الکرسی و عبور از زیر قران و صدقه آغاز کردیم و در شب شنبه به پایان رساندیم.. تمام تلاشمون در این سفر تنها یک چیز بود و آن خوش بودن و لذت بردن میوه دل و عصاره جانمان ...
10 مهر 1396

سفر نامه تهران ..فصل دوم

از انجا راهی مسجد آقام و سرورم ،آقا امام زمان (عج)شدیم .واین بار اولی بود که همه باهم رفتیم مسجد جمکران و اینجا جایگاه امام عصر است .. پسرم .جان و دلم هر جا که دلت خواست بیاسای..هر جا که دلت خواست..اما اینجا هر جا نیست..صورتت را بر زمینی قرار ده که روزی آقامون، ولی عصرمون ،آقا امام زمانمون روزی شاید پا نهاده .. باغ کتاب::::به توصیه استاد ارجمندم جناب بنی هاشمی ،میوه های دلمان را بردیم بازدید باغ کتاب(طاها و کیان و رایان و مریمناز)از بس دختر ما خانوم و نجیب و سایلنت بود اجازه دادند با کالسکه ایشون وارد شوند.البته ما با حالتی خواهشانه و ملتسمانه درخواست دادیم .و اقای مسیول مهربان ،روی ما را زمین نگذاشت.آخر بیشتر...
10 مهر 1396

سفرنامه تهران .فصل اول

و اینگونه سفر 4 نفرمون آغاز شد.چه حس خوبی.چه حال خوبی .و چه هوای خوبی..چه بچه های خوب و خوش سفری ..چه بابا و مامان خوبی چه خدای خوبی .!!..خدا یا شکرت بخاطر این همه خوبی.. قبل از شروع به جمع کردن چمدان سفر ،گفتم :عزیزانم بشینید یک درخواست دارم ازتون ..بیایید به هم قول بدیم تا می تونیم سعیمون رو بکنیم تا شاد باشیم .خوش رو ..خوش سفر..خوش اخلاق باشیم و با گذشت و به هم کمک کنیم .همه مسیولیتها تنها به دوش من نباشه (در مورد مریمناز) .. خوب طاها جان شما وسایل مربوط به خودتون رو وردارید(از زمانی که یادم میاد طاها جانم یک کوله داشت مربوط به اسباب و لوازم خودش .و الان یک سالی هست که بدون دخالت من بارشو خودش می بنده جان شیرینم و کولشو می زاره دم د...
10 مهر 1396

دخترم

دخترم، گوهر من ! گوهرم، دختر من ! تو كه تك گوهر دنیای منی دل به لبخند « حرامی » مسپار « دزد » را « دوست » مخوان چشم امید بر ابلیس مدار دیو خویان پلیدای كه سلیمان رویند همه گوهر شكنند « دیو » كی ارزش گوهر داند ؟ نه خردمند بود آنكه اهریمن را از سر جهل، سلیمان خواند دخترم ـ ای همه هستی من ! تو چراغی، تو چراغ همه شب های منی به ره باد مرو تو گلی، دسته گل صد رنگی پیش گلچین منشین تو یكی گوهر تابنده بی مانندی خویش را خوار مبین آری ای دختركم، ای به سراپا الماس از « حرامی » بهراس قیمت خودمشكن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس ...
4 مهر 1396

روز سوم مدرسه

دلم طاقت نیاورد .ساعت 11 تماس گرفتم .خواستم اگر پسرم واقعا متفاوت از دیروز بوده و تلاشش رو انقدر بیشتر کرده که معلم احساس و درک کرده ،حتما یک پله بالاتر بره (در واقع در شروع کار با تلاش بیشتر ،پاداش بگیره )که خدایی ناکرده دل زده نشه..و حرف من که گفته بودم اگر تلاشتو بیشتر کنی حتما مزدش رو خواهی گرفت ️دروغ نشه. کلا و اصولا من این ستاره و پله و این جوایز رو اصلا قبول ندارم.این فرهنگ باید در فرزندانمون نهادینه بشه که مسیول کارهای خودشون باشن..نه بخاطر جایزه جمع و جور کنن .و مرتب و تمیز کنن.. چقدر ما متفاوت از کشور ژاپن عمل می کنیم..در کتابی که در این زمیته می خوندم خیلی برام جالب بود.بچه ها کلی مسیولیت از تمیز کردن کلاس و دادن غذا به همکلاس...
4 مهر 1396

یادش بخیر

باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی‎های راه مدرسه بوی ماه مهر، ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه... از کتاب فارسی پنجم دبستان دهه ۶۰ ️ @koodaki_org ...
4 مهر 1396

تاثیر قصه و داستان

در مقابل رفتار فرزندتان، به جای نصیحت های تکراری، داد و فریاد، تنبیه و تهدید از جادوی قصه استفاده کنید. با قصه می توان خیلی از رفتارهای خوب را در کودکان نهادینه کرد... از مدرسه بر گشتی با کلی هیجان و بسیار شاد و شنگول .و من با تن نیمه جانم به همراه پدر و خواهر جون و مامان جون ،بی صبرانه در انتظار دیدارت بودیم.دقایق برام دیر سپری می شد .خودم رو با نازدونه خونمون مشغول کرده بودم.دستم به کار نمی رفت ،آخه جانم نبودی در کنارم.. هزاران بار خدا رو شکر کردم بخاطر حظور بهار و شکوفه گیلاس خونمون..مریمناز با خندهاش داشت آرومم می کرد.در اوج خواب آلودگی می خواست شادم کنه.. چی بگم از خوشرویی این فرشته ،که هر چی بگم ،کم گفتم..بی نظی...
3 مهر 1396