آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

هنرمندِ دلبندِ مادر -3

نازنین مادر ،مثل مادر عاشق رنگ و ترکیب رنگ و نقاشی هستی..زیبا می کشی،رنگ می دهی و جان به نقاشیهای زیبایت.. گاهی با قلم،گاهی مداد شمعی،گاهی خودکار و خط کش،و ....با عشق رنگ در رنگ می زنیم،دریایی می کشیم آبی و سبز و ماهی هایی رنگارنگ...جوجه هایی می کشیم و دانه هایش با توست..چهرهای می کشی با شعر چشم چشم دو ابرو.... غرق می شوی در نقاشی و من عاشق این قوطه ور شدنت در رنگ هستم.. و اینهم یکی از تابلوهای نقاشی مادر زمانی که دستی به قلمو داشتم..اما افسوس  که سالهاست از این لذت دور افتادم،مخصوصا با حضور نازنینت ،ان شاالله روزی فرا خواهد رسید که با هم تابلویی خواهیم کشید.. مهر هویجی و  تابلو سنگی و گل...
30 آبان 1393

طاهای 28 ماهه ما

عزیز جانم،محرم رازم،شیرین قلبم ،ای نازنین نگار مادر ،روز ماهگرد تولدت بود که فیلم چوچولیات(به گفته زبون شیرین خودت) رو با بابایی دیدیم،حدودا فیلم 14 ماهگیت بود....وای خدای من،چقدر زود بزرگ شدی و چقدر زود یادمون رفت،روزگاری رو که برای اولین بار ماما و بابا گفتی....و برای اولین بار ایستادی،..کی بزرگ شدی ،جان مادر؟؟کی این همه بلبل زبون شدی،که در و گوهر از اون زبونت جاری شد؟؟ واای خدای خوبیها و مهربونیها،عشقم رو ،این میوه دلم رو که چشبوندم بیخ ریشم،به دست هیچ کس نمی سپارم،نه از بی اعتمادی بلکه از دلتنگیهام،تنها به تو می سپارم و بس...تنها تو خدای خوبم.. نازنینم ،ای که جانم به جانت بنده ،طاهای مادر بیست و ششمین ماه تو...
29 آبان 1393

هنرمند دلبند مادر-2

کرم شب تاب وسایل مورد نیاز:: جعبه تخم مرغ + قیچی +گواش و قلمو +دوعدد خلال دندان و یک عدد جگر گوشه... فکر نمی کنم نیازی به توضیح باشه،همه چیز کاملا مشخصه.فقط اگه حوصله شستشو ندارید،بی خیال شید،چون سر تا پای جگر گوشتون رنگی خواهد شد... چندین روز با کرمت بازی کردی و اینقدر اینطرف و اون طرف بردیش بیچاره تیکه تیکه شد. و به هر کی می یومد خونمون نشون می دادی و می گفتی :من،مامانی ،درست کردیم..طاها شیرینی زبونت،می زنه به دل آدم.واسه همینه که می ره مستقیم تو قلبم .......دوستت دارم ...
11 آبان 1393

آنچه در تابستان گذشت

دقت کردی پسرم،بعضی اوقات اینقدر غرق در روزمرگی می شیم،که یادمون میره چقدر خوشبختیم.وقتی مریض می شیم،تازه پی به نعمت بزرگ عافیت می بریم.وقتی از هم دور می شیم،تازه قلبامون شروع به ایستادن می کنه،انگاری خون بهش نمی رسه. وقتی از خوردن بعضی چیزا محروم می شیم،تازه می فهمیم چقدر اون چیز خوش مزه بود.تمام این 9 ماه که تحت درمان آلرژی بودی به توصیه پزشک عزیزمون ،از کلی خوردنیها منع بودی،و به جرات می گم که هیچ زمان در تنهایی نتونستم از اونها بخورم،پیش خودم می گفتم ،اگه طاهام نمی تونه بخوره،پس منم لب نمی زنم.حتما اشتباه می کردم،اما مهم قلبم بود که اینطوری راضیتر بود.و آروم می گرفت. اما خدا رو شکر پزشک فوق تخصص آلرژی هیچ ممنوعیت ...
9 آبان 1393

تجربه ای تازه

بنام خدایی که تنها خداست. بعضی اوقات به خودم می گم بچگی کردم،و شایدم حماقت.بچگی از اون جهت که مثل یک کودک  که به مادرش اعتماد داره ،به پزشک شما اعتماد کردم و حماقت از اون باب که چرا به غیر از خدا به احدی اعتماد صد در صد داشتم... ماجرا از اون قرار بود که:::: دو ماهیه که حسابی درگیر آلرژیت بودم.از برف بی سابقه سال پیش ،دچار آلرژی شدی و تا تابستان امسال با مصرف دارو تحت کنترل بود،که با شروع فصل پاییز آلرژیت بدتر شد.طوری که هر ماه دو تا سه بار می بردمت پیش دکترت.خدا رو شکر هیچ علایمی جز آبریزش بینی نداشتی،اما دیدن مخاط بینی شفافت هر روز و هر روز بیشتر عذابم می داد و انقدر درگیر دارو دادنهای پی در پی بودم که&nb...
9 آبان 1393

طاهای 27 ماهه ما

تقدیم به پسرم طاها همیشه به این موضوع فکر کردم و می کنم که چقدر دوست دارم؟؟واقعا چقدر؟؟؟سوالیه که همیشه تو جوابش ،وا موندم.اما در نهایت به این نتیجه رسیدم  که يکي،تنها یکی دوست دارم !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم.....یکدونه مادر   یکی یدونه مادر ،بیست و هفتمین ماه تولدت مبارک.   بیست و پنجم ذی الحجه، روز خانواد...
28 مهر 1393

طاهای 26 ماهه ما

سلام عزیز دل مادر.... از لطف خدا هستیم،خوبیم،کمی بیماریم ،اما دلمون شاده و لبامون خندان ،چون همدیگرو داریم. بیشتر فرصتهای این ماهم رو به مطالعه گذروندم تا بهترین واکنش رو در مقابل یک زیباروی مهربان دو ساله با دنیایی متفاوت از دو سال سپری شده ،داشته باشم... اعتراف می کنم کار سختیه وقتی همه چیز از سوی میوه دلت نه هست و تو مادر مجبور به تحمل.حالا اینجاست که باید خلاق باشی و از در بازی و داستان و .....هر چرند و پرندی وارد بشی تا به هدفت برسی. الله اکبر،از این نقش مادری..آدم رو بد جوری آدم می کنه این ماه از بهترینهای زندگیم بود،چون عمه شدم.از همین حالا دلتنگیش اذیتم می کنه.خدایا با دلتنگی کیانم نتونستم کنار بیام حالام ر...
1 مهر 1393

دو سالگی بدون مَ مَ

بنام خالقی که لایق ستایش است... این تصویر پریچهر توست در اولین روز ماه مبارک رمضان،و اولین روز بدون مَ مَ.... و این کیک ::با اندوهی فراوان اما با عشقی بی مثال برای بزرگ مرد کوچک من در جشن بای بای مَ مَ... یه دل سیر شمع فوت کردی و هر بار با تمام وجودم واست دست می زدم،اما...اما توی دلم غوغایی بود بی مثال.آب پرتغال هم ،حاصل دست رنج دستان مهربان توست.. از مدتها قبل یعنی 14 ماهگیت تمام هم و غمم،دغدغه از شیر گرفتنت بود.آخه تموم دو سال زندگیت همیشه و همه وقت با مَ مَ خوابیدی ،حتی بلد نبودم طور دیگه ای بخوابونمت.ماههای آخر که هر از گاهی چشام پر از اشک می شد و بغض گلوم رو خفه می کرد.اما به خودم می گفتم ،اینهم راهیه که باید...
30 شهريور 1393

پند 13

تجربه ای که در ادامه با هم میخوانیم، نه یک تجربه ی مادرانه که تجربه ای تلخ برای هر قشر از جامعه خواهد بود. تجربه ای که اگر زود جلویش را نگیریم، در آینده ای نه چندان دور شاهد جسمهایی خواهیم بود به نزدیکیِ هم ولی با دلهایی بسیار دور از هم. و یا اگر در بهترین حالتش تصور کنیم، و تمام زوایای استفاده را بدانیم، نمی دانیم که با دست خودمان داریم آتشی به خرمنی میزنیم که قرار است بچه هایمان در آن رشد کنند. جامعه ای که داریم با دست خودمان به ویرانی تبدیلش می کنیم و برای نابودی اش دست به دست بیگانگانی می دهیم که هدفی جز دست یافتن به خاک و ناموس و جان ما را ندارند. با این مقدمه بریم ادامه ی مطلب... وارد خانه شد. چند ساعتی منتظرش بودم میخو...
12 شهريور 1393