آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

روزمرگی...برف و ...

زیباترین قسم سهراب سـپهری: به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ... آرزوی برف داشت..و در انتظار برف هرروز بیرون رو چک می کرد.برف نیامد اما ما رفتیم و پ...
18 بهمن 1396

جان و جانان

بعضی اوقات که از فرط خستگی در حال وا رفتن هستم ،وقتی به چشمان آهوی دخترم نگاه می کنم ،گویی روح از کالبدم جدا می شود و سبک بال در آسمان پرواز می کنم .وقتی به چهره مهربان و گشاده رویش می نگرنم جانی دوباره می یابم.آخر این خدا چقدر کاردرست است.از کجا می دانست چطور می شود کار هر روزه را با عشق برای میوه های دلمان انجام دهیم و آخ نگوییم.خدا خوب می دانست ،مادر که باشد، کودک در امان است.خدایا بخاطر لحظه لحظه های با فرزندان بودنم ،شکرت دختر نازنینم مدتهاست که پله هامون رو بالا می ره.و امروز اولین روزیست که همشون رو پایین امد.طاها جونم گفتن که مامان ثبتش کنید خدا داند که چه زمانهای طولانی رو بر روی این پله ها با خنده ها ...
8 بهمن 1396

برنامه ریزی

پسرکم فرشته مهربان مادر.مدتیست درحالو هوای نظم دادن به زندگی و طبقه بندی کردن خواسته های دختر و پسر جانمان هستم..طاها جون مدرسه می ره و من چند ساعت با او هستم.مریمناز ازصبح باهام هست و بیشترین زمان صرف او می شود که مقتظی سن دخترکم هست پس باید بازیهای تخصصی صبح و بازیهای طاها جون بعد از ظهرها و کتاب طاها جان و ...در زمان عصر که پسر جانمان تکالیفش رو انجام دا ده وو از ابتدای هفته برنامه ریزی می کنم برای آخر هفته .یا سینما و یا خانه بازی و شهرکتاب و یا تیاتر و ....هر آنچه که فرهنگی باشد بعلاوه صرف شام آزاد در رستوران یا فست فودو ...آزاد از ان لحاظ که انتخاب با جان شیرینمان است درختی یافتیم با میوه و شایدم گل...
25 دی 1396

بدون عنوان

بنام زیباترین نامها.. تصمیم به نوشتن گرفتم .از نو بنویسم.برای روزهایی که دیگه نمی تونم تنتون رو ببویم و از سر تا انتهای پایتون رو ببوسم..می نویسم تا آرام جانی باشه برای روزهایی که شاید کمی دور باشم از کنار شما بودنم.. #طاهاجانم #مریمنازجانانم صبحها با صدای دلنشین قاقون قاقون دخترم از خواب شیرین برمی خیزم.نگاهی به ساعت روی دیوار می اندازم.ساعت 7 صبح..جان شیرینمان سحر خیز است دیگر.چه می شود کرد.شبها 8تا 9 می خوابد و صبحها با طلوع خورشید برمی خیزدخوب می داند که خورشید گرم خانه ماست..مادر چه می کند تا یک شب در آشپزخانه و جابجایی مشغول و اول صبح بیدار..مادر خاته که ما باشیم باید سرحال باشم و خندان و پر انرژی..از ابتدا دقدقه ام برنامه ای برای...
14 آبان 1396