زندگی کنیم زندگی را
مدتی بود از خودم دور افتاده بودم.از یک مادر اکتیو.صبور و مهربان و پر انرژی.دلایلی زیاری دخیل بودند .که بودند و نیاز بود تا زمان بگذرد که حل شوند.و من باید به خودم میومدم که بخاطر عزیزانم،همسر و فرزندانم حالم خوب شود..بیماری و سرماخوردگی شدید من و دوتا طفلانم هم دست به دست هم دادن که من بشم اونی که نمی خواستم.اما باید کاری می کردم .از اینکه مدام با نفسم در کلنجار باشم که چرا؟؟چرا اینو گفتی؟چرا او ن کارو کردی؟چرا با بچه اینطوری برخورد کردی؟؟خستم کرده بود. این شد که لباس پوشیدم و دل و زدم به طبیعت همیشه خوبم.حالم خوب شد بوی بهارنارنج تو فصل پاییز ،معجزه خدا بود برای دگرگون کردن حالم..هر روز چه خونه بهم ریخته باشه ،خسته باشم و .. دل می دم ...
نویسنده :
ماما شقایق
9:04