بوی ماه مهر
هیجان دارم ..شاید کمی هم استرس..خوشحالم و کمی نگران از دوری و دلتنگی روی رخسار تو .. جانم کنارم نباشه چه کنم؟؟؟مهد نرفتی تا به دلتنگیت عادت بکنم..ساعت خواب ماه آخر تابستون رو آروم آروم کم کردم تا رسیدیم به 8 شب ...نمی شه که بچه رو یهو شک وارد کرد ..از 11 مستقیم به 8...الحمدالله موفق بودیم در خواباندن جسم نازنینت که اگر روزی هزاران بار ببوسم و ببویمش سیر نمی شوم.. بگذریم ..روز آخر تابستون به همراه آقای پدر و مریمناز نازم،دختر سحر خیز من ،فرشته نجات من در تمرین برای بیدار شدنهای سحر گاه ،(قبل طلوع خورشید..)عازم ساحل زیبای خزر شدیم ..قرار بود طلوع زیبای خورشید رو ببینیم که به دلیل میهمان شب هنگاممون و دیر خوابیدن طاها جانم از سحر غافل شدیم....
نویسنده :
ماما شقایق
21:03