آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

بدون عنوان

ظرف غذای روز اول مدرست...لقمه رو با جان دل و خیار شور و گوجه رو با عشقم تو ظرف گذاشتم ... اولین بار تو زندگیم بود که طاها جووونم تا ته لقمتو خورده بودی .. اینم برنامه آموزشی شما در طول دوران تحصیلی پیش دبستانی سروش .واقع در کریم آباد تنکابن ... لذت بردن و شاد بودن و خوش گذراندن تنها انتظار مادر هست .پس تمام سعیت رو بکن عصاره وجود من.. روز دوم برای شما سرویس گرفتیم..اما دلم خونه..آشوبه ..بی قراره .و اشکم دم مشکم..چندین بار تماس گرفتم با راننده سرویس و مدرسه ..انگاری بیشتر از شما من دارم بی قراری و دلتنگی می کنم..اما ته دلم محکمه بخاطر اینه هر روز با آیه الکرسی و صدقه راهیت می کنم و می سپارمت دست همونی که تو رو به ...
2 مهر 1396

روز اول مدرسه

روز اول مدرسه تا صبح چشم رو هم نزاشتم.میز تحریرت رو که کلی وسیله روش انبار شده بود (بر خلاف قانونمون که مسیول جابجایی وسایلتون هستید) ،مادر مرتب کردم.جامدادی جدیدت که کلی جای پنهان داشت پر از وسایل ریز و جالب کردم تا صبح ببینی و شاد بشیی.خونه اسباب بازیهاتو که باز مسیولش خودت بودی مرتب کردم.انگاری یه دل مشغولی می خواستم که با خودم حرف بزنم تا بتونم کنار بیام ..کنار بیام به فرستادنت به راه دور.به پیش دبستانی سروش .به مسافتی معادل نیم تا 40دقیقه راه.خیلیها باهام حرف زدن که پشیمون بشم.نمی دونم کارم درست بوده یا نه!!!نمی دونم ارزش این همه مسافت رو داره یا نه؟!؟! تنها دلیل من برای فرستادن به مدرسه دور ،شاد بودنت بود..از اینکه تو زمان مدرسه بهت ...
2 مهر 1396

بوی ماه مهر

هیجان دارم ..شاید کمی هم استرس..خوشحالم و کمی نگران از دوری و دلتنگی روی رخسار تو .. جانم کنارم نباشه چه کنم؟؟؟مهد نرفتی تا به دلتنگیت عادت بکنم..ساعت خواب ماه آخر تابستون رو آروم آروم کم کردم تا رسیدیم به 8 شب ...نمی شه که بچه رو یهو شک وارد کرد ..از 11 مستقیم به 8...الحمدالله موفق بودیم در خواباندن جسم نازنینت که اگر روزی هزاران بار ببوسم و ببویمش سیر نمی شوم.. بگذریم ..روز آخر تابستون به همراه آقای پدر و مریمناز نازم،دختر سحر خیز من ،فرشته نجات من در تمرین برای بیدار شدنهای سحر گاه ،(قبل طلوع خورشید..)عازم ساحل زیبای خزر شدیم ..قرار بود طلوع زیبای خورشید رو ببینیم که به دلیل میهمان شب هنگاممون و دیر خوابیدن طاها جانم از سحر غافل شدیم....
1 مهر 1396

روز از نو

بنام خداوند مهربانیها چندین ماهیست تغییری اساسی در زندگیمون ایجاد شده،تغییری که به خواست الهه مهربانیها خدای رحمانم و با دعای خیر جان شیرینمون و خواست قلبی من و همسر عزیزمان به وقوع پیوست ....و اینک تو آمدی .جانان مادر.فرشته شیرینم.دختر خوش روی مادر..تو آمدی..تو آمدی که برای بار دیگر مرا مادر کنی.پدرت را مسیولتر و طاها جانم را برادر کنی و از تنهایی در اوری..تو آمدی و با خود برکت و خیر اوردی ..خوش امدی بهشت من ...
27 دی 1395

طاهای 4 ساله ما.

بنام خداوند مهربانیها گذشت..4سال و 9ماه از وجودت در وجودم..از مادر شدنم..با اولین ماه بارداریم تابه امروز چقدر حظورت پر برکت بود..چقدر روزهای زندگی رو برای ما شیرین کردی و خدا می داند بهترین انگیزه برای تغییر بودی برای مادر شدن،صبور شدن،کنترل خشم و بالا بردن علم و آگاهی و انگیزه ای بزرگ برای تلاش و مهربان بودن و .....هزاران تغییر دیگر... و این هم یک پست طولانی از یکسال با تو بودن.... روز کودک بود ..برای دیدن مدرسه طبیعت که نام دلچسبی داشت ،با دوستان راهی شدیم..روز روز تو بود شکوفه گیلاس من و از اونجا که مادر نمی تونه از روزی به این خوبی بگذره..با دیدن از نمایشگاه نقاشی یک کودک بنام سپهر که واقعا کارش عالی بود و نوازندگی ...
27 تير 1395

ماه رمضان،شروعیست دوباره

سلام نام خداست.... شبهای قدر را دوست می دارم..نمی دانم اگر خداوند این شبهای عزیز و پر خیر و برکت را در 365 روز یکسال عمرمون قرار نمی داد با چه رویی سال جدید رو آغاز می کردم..عید فطر را بسیار دوست می دارم..برایم شروعیست دوباره..شاید شاید واقعا در این شبهای عزیز بخشوده نشوم ،اما من همیشه انسان امیدواری هستم..همیشه به رحمت و بخشندگی خالق مهربانم ایمان دارم..می دانم که این حال خوش بعد شبهای قدر ،از در رحمت اوست..پس امید به ببخشش دارم و حالم خوبتر از همیشه می شود... روزهایی که دل به غیبت نمی دهم و دعای خیر می کنم ،از بدیها متنفر تر از همیشه می شوم و عاشقتر از همیشه به زندگی نگاه می کنم و آنجاست که به نظم و دقت نظر و این همه حکمت خداوند...
10 تير 1395

پارک

بنام خدا  سلام. داخل پارک می شیم با جگرگوشه یمان..محتاط است .خاطره خوشی از پسر قلدر پارک نداره.من مادر می دونم چرا به سمت وسایل بازی نمی ره..اما چیزی نمی گم.دیدن لذت بازی بچه ها خودش لذتی داره.. پاپ کرن درست کردم با کره ،که اگر بچه ها و مامانهای کیسه بدست رو دید و هوس کرد،دم دستمون باشه وبا چند نکته پزشکی تقدیم دونه انارمان کنیم..مادری رد شد،ساک دستی چه عرض کنم یک کیسه زباله از انواع چیپس و پفک و هله هوله همراش بود. پسر جانمان تا چشمش به کیسه رنگ و وارنگ افتاد طلب پاپکورن کرد..ما هم خوشحال که چه آینده نگری کردیم .اولین پاپکورن رو تا به دهان بردیم،پدر بزرگ مو سفیدی با نوشون از راه رسیدن،یک لبخند به پاره تنمان ا...
31 خرداد 1395

سپاس از خدا

کتاب قبل خوابمان را خواندیم..مامانی می شه یکی دیگه.. بله عزیزم..صدایمان را پیر می کنیم..بچه می شویم..گرگ بدجنس و ...هر چه در کتاب است صداگذاری می کنیم..آخر این میوه دل مادر،این شکوفه بهار نارنج مادر اینگونه بیشتر دوست می دارد..لبخندی می زند از سر کیف.. چالی می افتد بر لپش که مرا یاد لطف خدایم می اندازد..با هیچ چیز عوض نمی کنم این چال را.. پیکاسو مادر خودش را کشیده،فدای آن ستاره پیشانیت،ستاره قلب مادر.بهار 95 قبل از خواب و قبل از شنیدن لالایی شبانه  شکوفه انارم،که سوره یاسین است و در ادامه ختم قران مادر،سپاس می گوییم خدایمان را ،آن یگانه معبود بی همتا را،آنکه یادش آرام جان است.. مادر شروع کرد  :: ...
14 ارديبهشت 1395

آزاد و رها

"" اگر دوباره می زیستم ،زندگی را آسانتر می گرفتم..به مسافرتهای بیشتری می رفتم .از کوههای بیشتری بالا می رفتم..در فصل بهار زودتر پابرهنه بر روی زمین راه می رفتم،لذت می بردم و تا می توانستم کودکی می کردم،زیرا  فهمیدم شادی از خرد برتری دارد""       نویسنده آمریکایی  رادیوی عزیزمان،مونس سالهای جوانیمان در حال پخش بود ،البته نه اینکه الان پیر شده ایم.خیر ،هرگز.یک بانو هیچ وقت پیر نمی شود.این یک اصل است.  گوینده خوش صدا این مطلب رو از کتابی خواندن.خوشمان آمد ..حرف دلمان بود.. پس بی دلیل جگرگوشه دلمان را رها نکردیم بر روی شن و ماسه ،آن هم با پای برهنه.آن هم در فصل زمستان ..بهار که ...
13 ارديبهشت 1395

اردیبهشت،بهشت خداست

بنام خدا تاریخ عکس :::بهمن 94 ساعت 6 صدای موبایلم برای خواندن نمازم بیدارم میکنه.توی دلم می گم فقط 5 دقیقه دیگه بخوابم،نه بیشتر ..شیطون خیلی خوب کارشو بلده..کور خوندی آقا..آهنگی واسه بیداری نمازم گذاشتم که عمرا با شنیدنش خواب بمونم. نماز صبح رو در اتاق پسرم می خونم..با زمزمه ای بلند.دعا و زیارت روز و بعد سوره واقعه...وضع بازار خراب است ،باید بیشتر از سابق سوره واقعه رو تلاوت کرد. عزیزی می گفتن هر زمان وضع جیبم خراب می شود،محال است این سوره مبارک رو بخونم و جواب نگیرم .. کلی کار عقب افتاده دارم اما وقتی نزدیک اتاقم می شم، انگاری پلکام سنگین می شن..اما نه.امروز نه..هوا عالیه..فوق العادست.بهاریه ،اردیبهشتیه.می فهمی ا...
12 ارديبهشت 1395