آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

روزهایی زیبا

با وجود سرمای سرد پاییزی،با زندگی در کنار تو خانه دل و جانمان گرم است و گرمای خانه،نتیجه حضور توست ... در خانه ما چیز دور ریختنی وجود ندارد..یک انبار داریم از وسایل دور ریختنی که حالا تبدیل شدن به مواد اولیه کار دستیهایمان....با انها بازی می کنیم ...می سازیم ...لذت می بریم.. و این هم عکس ماهروی ما الهام عزیز،خواهر الهه عزیز دل من که هیچ وقت دوست ندارم براش بشم زندایی،دلم می خواد مثل دوران شیرین کودکیش ،همیشه صدام کنه خاله لاله....دختری مهربان و دوست داشتنی.. سعیم براین بوده که دراین دوسال و اندی ،روزهای خاص ،خاص باشن برایت.امروز هم در این تصویر روز کودک است و مامان جون مهربون و دوست داشتنی ما زحمت ...
20 آذر 1393

شیرین زبان مادر

بنام خدای مهربونم اصلا نمی خوام هیچ توضیحی در مورد شیرین کاریها و دلبریات بدم،فقط و فقط خودت قضاوت کن،ببین آدم به چنین شیرین زبونی و شیرین بیانی دل نمی بنده ؟؟،بابا مگه میشه عاشقت نشد پسر ،مگه میشه دیوونه اون در و گوهرایی که از اون لبهای شکر پاشت بیرون می یاد ،نشد... خدایا شکرانه این همه خوبی و مهربانی که با وجود طاهای قلبم بر من تمام کردی ،چیست ؟؟؟؟؟؟ خدایا ،من مادر که عاجزم ،لااقل این نماز خالصانه رو از میوه دلم بپذیر...   در این یکسال اخیر دچار کمر دردهای بدی بودم و همیشه سعی کردم از بیان دردهام وتخلیه کردن دلم جلوی شما بپرهیزم..بلکه دل نازک و شیشه ای شما نشکنه و دلنگران مادر نشی،خد...
18 آذر 1393

هر چی هستی باش! اما باش!

هر چه هستی باش! اما باش! با توام ای لنگر تسکین! ای تکان‌های دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای منشور! ای تمام طیف‌های آفتابی! ای کبود ِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین! با توام ای شادی غمگین‌! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی‌دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! ماه من غصه چرا؟؟؟...
3 آذر 1393

طاهای 28 ماهه ما

عزیز جانم،محرم رازم،شیرین قلبم ،ای نازنین نگار مادر ،روز ماهگرد تولدت بود که فیلم چوچولیات(به گفته زبون شیرین خودت) رو با بابایی دیدیم،حدودا فیلم 14 ماهگیت بود....وای خدای من،چقدر زود بزرگ شدی و چقدر زود یادمون رفت،روزگاری رو که برای اولین بار ماما و بابا گفتی....و برای اولین بار ایستادی،..کی بزرگ شدی ،جان مادر؟؟کی این همه بلبل زبون شدی،که در و گوهر از اون زبونت جاری شد؟؟ واای خدای خوبیها و مهربونیها،عشقم رو ،این میوه دلم رو که چشبوندم بیخ ریشم،به دست هیچ کس نمی سپارم،نه از بی اعتمادی بلکه از دلتنگیهام،تنها به تو می سپارم و بس...تنها تو خدای خوبم.. نازنینم ،ای که جانم به جانت بنده ،طاهای مادر بیست و ششمین ماه تو...
29 آبان 1393

آنچه در تابستان گذشت

دقت کردی پسرم،بعضی اوقات اینقدر غرق در روزمرگی می شیم،که یادمون میره چقدر خوشبختیم.وقتی مریض می شیم،تازه پی به نعمت بزرگ عافیت می بریم.وقتی از هم دور می شیم،تازه قلبامون شروع به ایستادن می کنه،انگاری خون بهش نمی رسه. وقتی از خوردن بعضی چیزا محروم می شیم،تازه می فهمیم چقدر اون چیز خوش مزه بود.تمام این 9 ماه که تحت درمان آلرژی بودی به توصیه پزشک عزیزمون ،از کلی خوردنیها منع بودی،و به جرات می گم که هیچ زمان در تنهایی نتونستم از اونها بخورم،پیش خودم می گفتم ،اگه طاهام نمی تونه بخوره،پس منم لب نمی زنم.حتما اشتباه می کردم،اما مهم قلبم بود که اینطوری راضیتر بود.و آروم می گرفت. اما خدا رو شکر پزشک فوق تخصص آلرژی هیچ ممنوعیت ...
9 آبان 1393

طاهای 27 ماهه ما

تقدیم به پسرم طاها همیشه به این موضوع فکر کردم و می کنم که چقدر دوست دارم؟؟واقعا چقدر؟؟؟سوالیه که همیشه تو جوابش ،وا موندم.اما در نهایت به این نتیجه رسیدم  که يکي،تنها یکی دوست دارم !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم.....یکدونه مادر   یکی یدونه مادر ،بیست و هفتمین ماه تولدت مبارک.   بیست و پنجم ذی الحجه، روز خانواد...
28 مهر 1393

طاهای 26 ماهه ما

سلام عزیز دل مادر.... از لطف خدا هستیم،خوبیم،کمی بیماریم ،اما دلمون شاده و لبامون خندان ،چون همدیگرو داریم. بیشتر فرصتهای این ماهم رو به مطالعه گذروندم تا بهترین واکنش رو در مقابل یک زیباروی مهربان دو ساله با دنیایی متفاوت از دو سال سپری شده ،داشته باشم... اعتراف می کنم کار سختیه وقتی همه چیز از سوی میوه دلت نه هست و تو مادر مجبور به تحمل.حالا اینجاست که باید خلاق باشی و از در بازی و داستان و .....هر چرند و پرندی وارد بشی تا به هدفت برسی. الله اکبر،از این نقش مادری..آدم رو بد جوری آدم می کنه این ماه از بهترینهای زندگیم بود،چون عمه شدم.از همین حالا دلتنگیش اذیتم می کنه.خدایا با دلتنگی کیانم نتونستم کنار بیام حالام ر...
1 مهر 1393

تابستان عزیز

بیست و پنجمین ماه تولدت را دوست داشتم،چون بهمون خیلی خوش گذشت..میشه وسط تابستون از اون همه گرما یه عالمه خاطره خوش بین این خاطرات مصورمون یادگاری بر جا گذاشت.. امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی برای اولین بار از مامان پرسیدی:: این چیه؟؟؟وای که چقدر منتظر این جملت بودم..دلم می خواست هیچ چیزی را بدون میل و خواسته ات  توضیح ندهم و این جملت یعنی خواست شما و من خیلی خیلی خوشحالم و با عشق به تک تک سوالاتت اگر در محدوده مادر باشد پاسخ خواهم داد...خدا رو بخاطر  وجودت شکر.. قبل از ثبت خاطراتمون،یه تشکر ویژه و یک سپاس بی اندازه از مامان جون دارم،به خاطر همه خوبیها ،مهربونیها و زحمتهای بی حدو اندازه ای که برای من و شما کشیدن.باید...
29 مرداد 1393

طاهای 25 ماهه ما

25 امین ماه تولدت مبارک،بزرگ مرد کوچک من،پری رویاهای من ،زیباترین بهانه زندگی من،دنیای من،شاهپرک قصه های من ، تولدت مبارک. پسر عزیزم می خوام کمی نصیحتت کنم،انهم مادرانه،با خط ریز می نویسم تا با چشمانی بازتر بخونی .... -عزیزم شاید یه روزی نتونی چیزی که دوست داری رو داشته باشی اما میتونی چیزایی که داری رو دوست داشته باشی و ازشون لذت ببری . -اگه یه روزی خدایی نکرده به یه مشکل بزرگ برخوردی هیچوقت پیش خودت نگو من یه مشکل بزرگ دارم به مشکلت بگو که من یه خدای بزرگ دارممم. -هرچیزی که می خوای به خدای خودت بگو اگه بهت داد که نعمته اگه نداد حکمته اما اگه به بنده ناشایس...
27 مرداد 1393